پارت 66: خودمو لوس کردمو رفتم بازوشو گرفتم. من: اگه قرار
پارت 66: خودمو لوس کردمو رفتم بازوشو گرفتم. من: اگه قرار بود با این چیزا رابطمون از هم بپاشه خیلی وقت پیش این اتفاق میوفتاد. یهو بازو هامو گرفتو بلندم کرد. کمرمو سفت گرفت. تو چشمام زل زد. کوکی: بگو ببینم اصلا کی به تو اجازه داده اینقد خوشگل باشی؟؟؟ هان؟؟؟ چشامو درشت کردمو بهش گفتم: همون کسی که به تو اجازه داد اینقد جذاب و منلی بااشی. کوکی: بدو لب. لبامو روی لبای قرمزش گذاشتم. گذاشتم زمین. کوکی: خوب دیگه بریم.
رفتیم توی حال. نامجون: سلام بچه ها صبتون بخیر.
من: سلام صبح بخیر. نامجون: گائول امروز باید بری کمپانی؟؟ تنهایی میری؟؟؟ من: اره خوب مجبورم تنها برم.
همونوقت پی دی نیم به نامجون زنگ زد. پی دی نیم: سلام نامجون میخواستم بگم که امروز اگه میتونید شما هم با گائول بیاید میتونید؟؟ نامجون نگاهی به منو کوک انداخت و لبخند شیطونی زد. نامجون: راستش امروز هممون مشغولیم به غیر از جونگ کوک فک کنم فقط اون بیکاره ولی بزارید بپرسم. جونگ کوک امروز بیکاری ؟؟ و یه چشمک به کوک زد. کوک هم با صدای بلند گفت: اوه اره بیکارم. پی دی نیم: پس گائولو با کوک بفرست بیان .
کوکی: هیوووونگ عااالی بووود . گائول اینطوری میتونم کنارت باشم. فقط باید به طور نا محسوس بریم که کسی نفهمه. بعد از ظهر شد و من میخواستم آماده شم که برم کمپانی. جونگ کوکو صدا زدم. من: هعی جونگ کوک بیا. کوکی: بله؟ من: جونگ کوک اینجا هیچ لباسی ندارم باید برم خونه! با بیخیالی گفت: خوب میریم. من: خووب سر وقت نمیرسیییم. کوکی: خوب اشکالی نداره. من: و من حتی نمیدونم چی بپوشم! کوکی: خووب میفهمیی چی بپوشی. من: ایییش چقد بیخیااالی. با چشای خمار نگام کرد خیلی بی تفاوت گفت: خوب که چی فوقش دیر میرسیم!
چشامو ریز کردم . گردنشو جلو کشیدمو لباشو بین دندونام گرفتمو گازش گرفتم. کوکی: آی اخ ولم کننن درد داره.
لباشو ول کردم. بعدش الکی قیافمو ناراحت کردمو گفتم: وای ..جونگ کوک داره خووون میااااد. با تعجب نگام کرد دسشو روی لباش کشید چیزی ندید. کوکی: اینکه چیزی نیس. من: وااای پس حتمااا خون مرده شده!! سریع رفت جلوی آیینه و به لباش نگا کرد. فهمید دسش انداختم. اروم اروم سرشو برگردوندو نگااام کرد. و بعد به سرعت طرفم اومد. رفتم روی تخت . پاهاشو اینور اونورم گذاشت و دستامو بالای سرم نگه داشت. تو چشام زل زد. کوکی: حالا میفهمی که نباید سر به سر من بزاری. نزدیک اومد. زبونشو از گردنم تا چونم کشید. چشامو بسته بودم. شروع به مکیدن گردنم کرد. من: جون! امروز نه..نمیخوام کبود شه..
سرشو بالا اورد... لبخند بد جنسی زد. کوکی: خوب پس میرم سراغ یه جایی که پیدا نباشه. بلوزمو بالا زد. شکممو بوسید. و بعد شروع به گاز گرفتن کرد. گردنشو گرفتمو کشوندمش بالا. تو چشماش زل زدم. من: حتی اگه....ازم متنفر بشی بازم عاشقت میمونم. نیشخندی بهم زد. پیشونیشو به پیشونیم چسبوندو گفت: لا مصب مگه میشه از تو متنفر شد لنتی؟؟؟ انگشتمو به دماغش زدم. من: خوب پاشو بریم. کوکی: کجا؟ ها خونت باشه پاشو. از تخت پا شدیمو لباس پوشیدیمو رفتیم خونم. تا رسیدیم مثه همیشه کمد لباسامو باز کردمو وایسادم جلوش. کوکی: میشه من لباستو انتخاب کنم؟ رومو بهش کردمو گفتم: بله همه اختیار من دس توئه! کوکی: کوکی خوب اگه اینجوریه اون مشکیه رو بپوش. یه پیراهن مشکی کوتاه که خیلی چسبون بود و پهلوهاش راه های سفید داشت.
من: فک نمیکنی یکم....یکم زیادی چسبونه؟؟؟ کوکی: خوب باید بپوشی تا بفهمم.. من: خوب برو بیرون. از اتاق بیرون رفت. لباسامو در اوردم. پیراهنمو پوشیدم از پشتش زیپ میخورد . دستمو بردم پشتمو دیدم هر کاری میکنم نمیتونم ببندمش . یه حسی بهم میگفت که نباید جونگ کوک رو صدا بزنم که بیاد و زیپمو ببنده. منتظر شدم. درو زد و گفت: میتونم بیام تو؟؟ هیچی نگفتم. درو باز کردو اومد تو دید زیپم بازه لبخند خبیثی بهم زدو نزدیکم اومد موهامو از روی کمرم کنار زد. تا پایین کمرم پیدا بود . لباشو به گوشم چسبوندو گفت: انتظار که نداری بدونه اینکه توجهی بکنم فقط زیپتو بالا بکشم؟ همونجوری از کنار گردنم بوسه زد و کمرمو بوسید. و بعدش بالاخره زیپمو بالا کشید. رومو برگردوندمو نگاهش کردم. چشاشو تا سقف باز کرد و بد جوری به بدنم نگاه کرد. من: هعی چیه. کوکی: اوووف هیکل ...... من: یااا رو نکرده بودی اینقده هیزی. کوکی: واسه عشقم اره هیزم بد جورم هیزم. من: خوب بسه دیر شد تو که اماده ای پس بریم. هنوزم بد جور بهم زل زده بود. کوکی: فک نمیکنی زیادی زیبا شدی؟ یه نگا به خودم انداختم. من: نه مثه همیشه ام! کوکی: که اینطور! پس اون رژ لب نارنجی و اون ریملی که زدی چی میگه؟ من: خوب داریم میریم کمپانی باید خوب به نظر بیام . کوکی: من بعدا باهات کار دارم باشه ؟؟ فعلا بیا بریم. همینجوری منو به سمت در کشوند. من: یاااا نه عطر زدم نه کیف
رفتیم توی حال. نامجون: سلام بچه ها صبتون بخیر.
من: سلام صبح بخیر. نامجون: گائول امروز باید بری کمپانی؟؟ تنهایی میری؟؟؟ من: اره خوب مجبورم تنها برم.
همونوقت پی دی نیم به نامجون زنگ زد. پی دی نیم: سلام نامجون میخواستم بگم که امروز اگه میتونید شما هم با گائول بیاید میتونید؟؟ نامجون نگاهی به منو کوک انداخت و لبخند شیطونی زد. نامجون: راستش امروز هممون مشغولیم به غیر از جونگ کوک فک کنم فقط اون بیکاره ولی بزارید بپرسم. جونگ کوک امروز بیکاری ؟؟ و یه چشمک به کوک زد. کوک هم با صدای بلند گفت: اوه اره بیکارم. پی دی نیم: پس گائولو با کوک بفرست بیان .
کوکی: هیوووونگ عااالی بووود . گائول اینطوری میتونم کنارت باشم. فقط باید به طور نا محسوس بریم که کسی نفهمه. بعد از ظهر شد و من میخواستم آماده شم که برم کمپانی. جونگ کوکو صدا زدم. من: هعی جونگ کوک بیا. کوکی: بله؟ من: جونگ کوک اینجا هیچ لباسی ندارم باید برم خونه! با بیخیالی گفت: خوب میریم. من: خووب سر وقت نمیرسیییم. کوکی: خوب اشکالی نداره. من: و من حتی نمیدونم چی بپوشم! کوکی: خووب میفهمیی چی بپوشی. من: ایییش چقد بیخیااالی. با چشای خمار نگام کرد خیلی بی تفاوت گفت: خوب که چی فوقش دیر میرسیم!
چشامو ریز کردم . گردنشو جلو کشیدمو لباشو بین دندونام گرفتمو گازش گرفتم. کوکی: آی اخ ولم کننن درد داره.
لباشو ول کردم. بعدش الکی قیافمو ناراحت کردمو گفتم: وای ..جونگ کوک داره خووون میااااد. با تعجب نگام کرد دسشو روی لباش کشید چیزی ندید. کوکی: اینکه چیزی نیس. من: وااای پس حتمااا خون مرده شده!! سریع رفت جلوی آیینه و به لباش نگا کرد. فهمید دسش انداختم. اروم اروم سرشو برگردوندو نگااام کرد. و بعد به سرعت طرفم اومد. رفتم روی تخت . پاهاشو اینور اونورم گذاشت و دستامو بالای سرم نگه داشت. تو چشام زل زد. کوکی: حالا میفهمی که نباید سر به سر من بزاری. نزدیک اومد. زبونشو از گردنم تا چونم کشید. چشامو بسته بودم. شروع به مکیدن گردنم کرد. من: جون! امروز نه..نمیخوام کبود شه..
سرشو بالا اورد... لبخند بد جنسی زد. کوکی: خوب پس میرم سراغ یه جایی که پیدا نباشه. بلوزمو بالا زد. شکممو بوسید. و بعد شروع به گاز گرفتن کرد. گردنشو گرفتمو کشوندمش بالا. تو چشماش زل زدم. من: حتی اگه....ازم متنفر بشی بازم عاشقت میمونم. نیشخندی بهم زد. پیشونیشو به پیشونیم چسبوندو گفت: لا مصب مگه میشه از تو متنفر شد لنتی؟؟؟ انگشتمو به دماغش زدم. من: خوب پاشو بریم. کوکی: کجا؟ ها خونت باشه پاشو. از تخت پا شدیمو لباس پوشیدیمو رفتیم خونم. تا رسیدیم مثه همیشه کمد لباسامو باز کردمو وایسادم جلوش. کوکی: میشه من لباستو انتخاب کنم؟ رومو بهش کردمو گفتم: بله همه اختیار من دس توئه! کوکی: کوکی خوب اگه اینجوریه اون مشکیه رو بپوش. یه پیراهن مشکی کوتاه که خیلی چسبون بود و پهلوهاش راه های سفید داشت.
من: فک نمیکنی یکم....یکم زیادی چسبونه؟؟؟ کوکی: خوب باید بپوشی تا بفهمم.. من: خوب برو بیرون. از اتاق بیرون رفت. لباسامو در اوردم. پیراهنمو پوشیدم از پشتش زیپ میخورد . دستمو بردم پشتمو دیدم هر کاری میکنم نمیتونم ببندمش . یه حسی بهم میگفت که نباید جونگ کوک رو صدا بزنم که بیاد و زیپمو ببنده. منتظر شدم. درو زد و گفت: میتونم بیام تو؟؟ هیچی نگفتم. درو باز کردو اومد تو دید زیپم بازه لبخند خبیثی بهم زدو نزدیکم اومد موهامو از روی کمرم کنار زد. تا پایین کمرم پیدا بود . لباشو به گوشم چسبوندو گفت: انتظار که نداری بدونه اینکه توجهی بکنم فقط زیپتو بالا بکشم؟ همونجوری از کنار گردنم بوسه زد و کمرمو بوسید. و بعدش بالاخره زیپمو بالا کشید. رومو برگردوندمو نگاهش کردم. چشاشو تا سقف باز کرد و بد جوری به بدنم نگاه کرد. من: هعی چیه. کوکی: اوووف هیکل ...... من: یااا رو نکرده بودی اینقده هیزی. کوکی: واسه عشقم اره هیزم بد جورم هیزم. من: خوب بسه دیر شد تو که اماده ای پس بریم. هنوزم بد جور بهم زل زده بود. کوکی: فک نمیکنی زیادی زیبا شدی؟ یه نگا به خودم انداختم. من: نه مثه همیشه ام! کوکی: که اینطور! پس اون رژ لب نارنجی و اون ریملی که زدی چی میگه؟ من: خوب داریم میریم کمپانی باید خوب به نظر بیام . کوکی: من بعدا باهات کار دارم باشه ؟؟ فعلا بیا بریم. همینجوری منو به سمت در کشوند. من: یاااا نه عطر زدم نه کیف
۷۶.۲k
۱۵ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.