عشق قدیمی
#عشق_قدیمی
#پارت2
در حیاطو به نگهبان گفتم باز کنه
تا باز کرد رفتم بیرون
غریبه : بفرمایید خانوم
بستتون رو بگیرید
اینجام یه امضا بزنید من باید برم
بسته رو گرفتم
و جایی که بهش اشاره میکرد رو امضا زدم
و گفتم
دیانا : ممنون
غریبه : خواهش میکنم
اون یارو رفت
منم رفتم سمت خونه
فقط متوجه شدم که نگهبان درو بست
تا از در خونه رفتم داخل مامان پرسید
مامان دیانا : یه دقیقه ای کجا غیبت زد
دیانا : پیک بود
یه بسته داشتم
مامان دیانا : چیه؟
کی فرستاده
دیانا : نمیدونم مامان بزار بازش کنم
تا بازش کردم پشمام ریخت
لباسی که از ترکیه سفارش دادم رسیده بود
با ذوق از جعبش درش اوردم
دیانا : مامان ببینش چقدر جیگرهههه
اصلا مگه قرار نبود این سه روز دیگه برسه به دستم؟
مامان دیانا : مبارک باشه عزیزکم
برو بپوش بیا ببینم تو تنت چه شکلیه
دیانا : باشه باشه الان میرممم
با ذوق پاشدم رفتم تو نزدیکترین اتاق
که اتاق مهمان پایین بود
لباسمو پوشیدم
انگاری که اصلا برا من دوخته شده بود
جاان عجب جیگری شدم
رفتم بیرون از اتاق
نمیدونم چقدر طول کشیده بود که بابام اومده بود
دیانا : اع بابایی کی اومدی
بابا برگشت سمتم
و گفت
بابای دیانا : علیک سلام نفس بابا
تازه رسیدم
شما چه زیبا شدی پرنسس کوچولو
دیانا : واقا میاد بهم بابایی؟
بابای دیانا : به دختر همچی میاد
دیانا : قربونت برم من بابای قشنگمم
تا بابا خوایت چیزی بگه گوشیش زنگ خورد
با دیدن مخاطبی که داشت بهش زنگ میزد
اخماش رفت تو هم
بابای دیانا : بله؟
........
بابای دیانا : من چندبار باید یه حرفیو تکرار کنم؟
.......
بابای دیانا : خیر نمیتونم بیام
.......
بابای دیانا : همین که گفتم
تا همین یکساعت پیش شرکت بودم
اتفاقی میوفتاد براتون بگید؟؟
.......
بابای دیانا : من تا فردا شرکت نمیام
بعدشم الان ساعت 5.30 دقیقست ببندید برید
تایم کاریتون تموم شده
......
بابا بدون خدافظی تلفنو قط کرد
تاحالا بابارو اینقدر جدی ندیده بودم
با تعجب نگاهش میکردم
که گفت
بابای دیانا : چیشده دختربابا
چرا با تعجب نگاهم میکنی
دیانا : ها چیزه هیچی
بابای دیانا : مطمئن؟
دیانا : اره
بابای دیانا : خب پس برو اماده شو که ساعت 5 یا ۵:۳۰ میریم
#پارت2
در حیاطو به نگهبان گفتم باز کنه
تا باز کرد رفتم بیرون
غریبه : بفرمایید خانوم
بستتون رو بگیرید
اینجام یه امضا بزنید من باید برم
بسته رو گرفتم
و جایی که بهش اشاره میکرد رو امضا زدم
و گفتم
دیانا : ممنون
غریبه : خواهش میکنم
اون یارو رفت
منم رفتم سمت خونه
فقط متوجه شدم که نگهبان درو بست
تا از در خونه رفتم داخل مامان پرسید
مامان دیانا : یه دقیقه ای کجا غیبت زد
دیانا : پیک بود
یه بسته داشتم
مامان دیانا : چیه؟
کی فرستاده
دیانا : نمیدونم مامان بزار بازش کنم
تا بازش کردم پشمام ریخت
لباسی که از ترکیه سفارش دادم رسیده بود
با ذوق از جعبش درش اوردم
دیانا : مامان ببینش چقدر جیگرهههه
اصلا مگه قرار نبود این سه روز دیگه برسه به دستم؟
مامان دیانا : مبارک باشه عزیزکم
برو بپوش بیا ببینم تو تنت چه شکلیه
دیانا : باشه باشه الان میرممم
با ذوق پاشدم رفتم تو نزدیکترین اتاق
که اتاق مهمان پایین بود
لباسمو پوشیدم
انگاری که اصلا برا من دوخته شده بود
جاان عجب جیگری شدم
رفتم بیرون از اتاق
نمیدونم چقدر طول کشیده بود که بابام اومده بود
دیانا : اع بابایی کی اومدی
بابا برگشت سمتم
و گفت
بابای دیانا : علیک سلام نفس بابا
تازه رسیدم
شما چه زیبا شدی پرنسس کوچولو
دیانا : واقا میاد بهم بابایی؟
بابای دیانا : به دختر همچی میاد
دیانا : قربونت برم من بابای قشنگمم
تا بابا خوایت چیزی بگه گوشیش زنگ خورد
با دیدن مخاطبی که داشت بهش زنگ میزد
اخماش رفت تو هم
بابای دیانا : بله؟
........
بابای دیانا : من چندبار باید یه حرفیو تکرار کنم؟
.......
بابای دیانا : خیر نمیتونم بیام
.......
بابای دیانا : همین که گفتم
تا همین یکساعت پیش شرکت بودم
اتفاقی میوفتاد براتون بگید؟؟
.......
بابای دیانا : من تا فردا شرکت نمیام
بعدشم الان ساعت 5.30 دقیقست ببندید برید
تایم کاریتون تموم شده
......
بابا بدون خدافظی تلفنو قط کرد
تاحالا بابارو اینقدر جدی ندیده بودم
با تعجب نگاهش میکردم
که گفت
بابای دیانا : چیشده دختربابا
چرا با تعجب نگاهم میکنی
دیانا : ها چیزه هیچی
بابای دیانا : مطمئن؟
دیانا : اره
بابای دیانا : خب پس برو اماده شو که ساعت 5 یا ۵:۳۰ میریم
۴.۱k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲