می خواهم به روزگاری برگردم
می خواهم به روزگاری برگردم
که هیچکس از سادگیِ غذا ،
یا کوچکیِ اتاق، شکایت نمی کرد ،
تلویزیون ها سیاه و سفید بود ،
و برنامه ها محدود ،
ولی جانمان در می رفت برای هر ثانیه تماشایش ...
آن روزها همه چیز بی تکلف و دلنشین بود ...
همه مان بی توقع، خوش بودیم ...
بدونِ چشم داشت محبت می کردیم ...
و از تهِ دل می خندیدیم ...
دلم برایِ خنده هایِ بی ریا ...
برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزها تنگ شده ...
پدربزرگ رفت ... مادربزرگ رفت ...
و آن دورهمی هایِ جانانه ؛
به خاطرات پیوست ...
روزهایِ خوب بر نمی گردند ،
افسوس ...
ما برایِ بزرگ شدنمان ؛
بهایِ سنگینی پرداختیم ...
#نوستالژی
که هیچکس از سادگیِ غذا ،
یا کوچکیِ اتاق، شکایت نمی کرد ،
تلویزیون ها سیاه و سفید بود ،
و برنامه ها محدود ،
ولی جانمان در می رفت برای هر ثانیه تماشایش ...
آن روزها همه چیز بی تکلف و دلنشین بود ...
همه مان بی توقع، خوش بودیم ...
بدونِ چشم داشت محبت می کردیم ...
و از تهِ دل می خندیدیم ...
دلم برایِ خنده هایِ بی ریا ...
برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزها تنگ شده ...
پدربزرگ رفت ... مادربزرگ رفت ...
و آن دورهمی هایِ جانانه ؛
به خاطرات پیوست ...
روزهایِ خوب بر نمی گردند ،
افسوس ...
ما برایِ بزرگ شدنمان ؛
بهایِ سنگینی پرداختیم ...
#نوستالژی
۳.۸k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱