در یک دهکده ی کوچک معلم مدرسه از دانش آموزان خواست تا تصو

در یک دهکده ی کوچک معلم مدرسه از دانش آموزان خواست تا تصویری از چیزیکه برایشان بسیار با ارزش است را بکشند.اوباخود فکر میکرد که این بچه های فقیر حتما تصویر بوقلمون و میز پر از غذا را میکشند.ولی وقتی یکی از بچه ها نقاشی ساده و کودکانه خود را تحویل داد,معلم شوکه شد.او تصویر یک دست را کشیده بود.ولی این دست چه کسی بود؟یکی از بچه ها گفت من فکر میکنم این دست خداست که بما غذا میرساند.دیگری گفت که این دست کشاورزی است که گندم میکارد.معلم بالای سر آن کودک رفت و از او پرسید این دست چه کسی است؟کودک در حالیکه خجالت میکشید گفت:خانم,این دست شماست.
معلم بیاد آورد که از وقتی این کودک پدر و مادرش را از دست داده بود به بهانه های مختلف پیش او میامد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد....
ویکتور هوگومیگوید:ایمان داشته باش که کوچکترین محبتها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشود. .

زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به کسی ،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی کرده بسی
دیدگاه ها (۲)

از عشق پرسیدم چرا هرکس تورا صدا میزند ناراحت می شود چرا هر ک...

به التهاب لبانت چرا امان بدهم؟دوباره چند دقیقه به تو زمان بد...

ووووییییی ♥♥

هرکی کامنت بزاره 20 تای اخرشو میلایکم.خخخخخ

شعری زیبا از سهراب سپهری🌼🌼زندگی ذره كاهیست ، 🍃كه كوهش كردیم🌼...

به حباب لب یک رود قسمو به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم...

‍ زندگی ذره كاهیست،كه كوهش كردیم،زندگی نام نکویی ست،كه خارش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط