نقش آغوشت کشیدم اتفاق افتاد عشق

نقش آغوشت کشیدم، اتفاق افتاد عشق
بوسه های داغ چیدم ، اتفاق افتاد عشق
هرچه از زلف پریشانت پریشانتر شدم
چون به چشم تو رسیدم اتفاق افتاد عشق
شعر تصویر تورا با قاب باورهای خود
در دل آئینه دیدم، اتفاق افتاد عشق
بااشارتهای ابرویت ، تمنّای دلم
باغ فردوس آفریدم، اتفاق افتاد عشق
شهد لبهای عسل خیزی که می پرداختی
جان بلب آمد، چشیدم ، اتفاق افتاد عشق
در ازل با آفرینش آشنا کردی مرا
از نگاهت می چکیدم، اتفاق افتاد عشق
گرچه عقلم گفت از چشمت بپرهیزم، ولی
نقش آغوشت کشیدم، اتفاق افتادعشق
دیدگاه ها (۱)

💓 💕 💖 💞 عادت های قدیم را همه ترک کردمجز دوست داشتنت راکه دیگ...

چشم من می بارد و لب های تو تر می شودحال من با حس آغوش تو بهت...

خاطره انگیز ترینخیالِ من توییدر رویایی شیریندر تلاطم احساسی ...

ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ، ﻣﻌﺘـﺎﺩِ ﻟﺒـﻢﻟﺐ ﮔﺸـﺎ ﺗﺎ ﺑِـﺮِﺳﯽ ﺑﺎ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط