ذره های نور راجایی حوالی شرق چشمانتبه طلوع به تصادم باران و روشنی وا می دارمآنجا که رنگین کمان عشقپهنه ی جانم را در بر می گیردو آغوشم مأمنی می شود برای پروانه های ابلغ گونِ اندامت