من بفکر غزلی در خور چشمان تو م

🍒🌱من بفکر غزلی در خور چشمان تو أم
تو ولی چشم به شعر و غزلم میبندی

چشمهایم پر اشک و نفسم واژه ی غم
بی خیالی به نفسهای من و میخندی

من پر از ولوله ی داشتنت هستم و تو
روز و شب فکر سفر از دل بیتاب منی

گشته ای شمع شب غیر,ودر خاطر من
بطن این شام سیه را مه و مهتاب منی

تن مرداب پر از لاله ی وحشی شده است
من ولی خسته ترین رهگذر مردابم🍒🌱
دیدگاه ها (۰)

🍒🌱ای بی تو زمانه سرد و سنگین در منای حسرت روزهای شیرین در من...

شعر طوفانی

بازگشت

🍒🌱از تو حرف می‌ زنم چنان نوبرانه می‌ شومکه بهار هم دهانش آب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط