می آیی
می آیی
همچو نسیمِ سبکبالِ سحر
و در چشم به هم زدنی می گذری ،
مثلِ نیمکتِ قدیمیِ یک پارک
منتظرم لختی هر چند کوتاه
کنارم بنشینی ،
و جز بارشِ تندر بر پیکره ام
نصیبی نیست،
از خیابان هایی
که تو عبور کردی می گذرم
و تیرهایِ چراغ با نیشخند
به من چشمک می زنند
که او گذشت وُ دیر رسیده ای،
همراهِ ماه با سوسویّ ستارگان
آرام آرام می گریم،
به دریا می رسم
پیرهنِ ساحل بر می کنم
تا عریان تن سپاریم
به امواجِ خاطرات
و جیغِ مرغان دریایی
خبر از غرق شدنم دارند،
ای که همیشه چتر بوده ای
اینک باران نیست
که بر تنم می کوبد
طوفانی بی حیاست
که تیغ می زند،
بسته وُ پنهان در اندیشه ام
جای خوش می دار
#عارف_اخوان
می آیی
همچو نسیمِ سبکبالِ سحر
و در چشم به هم زدنی می گذری ،
مثلِ نیمکتِ قدیمیِ یک پارک
منتظرم لختی هر چند کوتاه
کنارم بنشینی ،
و جز بارشِ تندر بر پیکره ام
نصیبی نیست،
از خیابان هایی
که تو عبور کردی می گذرم
و تیرهایِ چراغ با نیشخند
به من چشمک می زنند
که او گذشت وُ دیر رسیده ای،
همراهِ ماه با سوسویّ ستارگان
آرام آرام می گریم،
به دریا می رسم
پیرهنِ ساحل بر می کنم
تا عریان تن سپاریم
به امواجِ خاطرات
و جیغِ مرغان دریایی
خبر از غرق شدنم دارند،
ای که همیشه چتر بوده ای
اینک باران نیست
که بر تنم می کوبد
طوفانی بی حیاست
که تیغ می زند،
بسته وُ پنهان در اندیشه ام
جای خوش می دار
#عارف_اخوان
۳۵۱
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.