شرکت مخفی شما-پارت:۲
شرکت مخفی شما-پارت:۲
رزی که خیلی نگران شد با ترس یه جا قایم شد.
جنی،جیسو و لیسا که داشتن شکست میخوردن جیسو گفت:《اگه رزی الان اینجا بود خیلی میتونست بهمون کمک کنه.یکیمون باید بره بیارتش،همین الان!》
جنی:《من میرم دنبالش.ایده من بود ببریمش یه جای دیگه.》
لیسا و جیسو:《باش.》
جنی رفت و رفت و رفت تا رسید. وارد قصر شد.کلی گشت تا توی یه اتاق مخفی رزی رو داد که یکی اونو گروگان گرفته و داره روش آزمایش انجام میده.
فلش بک:
رزی داشت فرار میکرد که یهو برادرش که برای خیانت رزی ازش متنفر شد اونو به گروگانی گرفت و بیهوشش کرد که بتونه روش آزمایش انجام بده.
نکته:برادر رزی جادو نداشت.
پایان فلش بک.
جنی هرکاری کرد نتونست رزی رو نجات بده.یادش اومد پدر رزی مثل بقیه ازش متنفر نیست پس رفت پیش پدر رزی.تمام ماجرارو براش گفت و اونو به اتاق مخفی برد.
اما پدر رزی گفت:《یه شرط داره که اونو آزاد کنم.》
جنی:《چه شرطی؟》
پدر رزی:《باید اونو پیش ما نگه داری و نبری پیش خودتون.》
جنی:《ولی ولی ما بهش احتیاج داریم که یه جادوگر رو از بین ببریم چون داره...》
پدر رزی نذاشت حرف جنی تموم شه و گفت:《همینی که گفتم.》
جنی:《خیل خوب جون اون مهم تره(با صدای افسرده).》
و رزی برگشت پیش پدرش و جنی رفت پیش بقیه و ماجرارو براشون گفت.
لیسا:《چییییی؟؟؟؟؟؟تو...تو...تو...جیکار کردیییییی؟؟؟؟رزیییی رووو میکشننننننننن جنییییییی.》
جیسو:《حالا باید بریم به رئیس بگیم؟》
جنی:《نه پس باید نگیم(مسخره کردن).》
بعد راه اوفتادن و رفتن به رئیسشون بگن.جنی تمام ماجرارو به رئیس گفت.
رئیس:《چه غلطی کردیننن؟؟؟رزی بهترین کارمند اینجا بوددد!!بهتون یه کاری میسبارم،برین و رزی رو برگردونید همین حالاااا(با عصبانیت).》
ادامه دارد...
رزی که خیلی نگران شد با ترس یه جا قایم شد.
جنی،جیسو و لیسا که داشتن شکست میخوردن جیسو گفت:《اگه رزی الان اینجا بود خیلی میتونست بهمون کمک کنه.یکیمون باید بره بیارتش،همین الان!》
جنی:《من میرم دنبالش.ایده من بود ببریمش یه جای دیگه.》
لیسا و جیسو:《باش.》
جنی رفت و رفت و رفت تا رسید. وارد قصر شد.کلی گشت تا توی یه اتاق مخفی رزی رو داد که یکی اونو گروگان گرفته و داره روش آزمایش انجام میده.
فلش بک:
رزی داشت فرار میکرد که یهو برادرش که برای خیانت رزی ازش متنفر شد اونو به گروگانی گرفت و بیهوشش کرد که بتونه روش آزمایش انجام بده.
نکته:برادر رزی جادو نداشت.
پایان فلش بک.
جنی هرکاری کرد نتونست رزی رو نجات بده.یادش اومد پدر رزی مثل بقیه ازش متنفر نیست پس رفت پیش پدر رزی.تمام ماجرارو براش گفت و اونو به اتاق مخفی برد.
اما پدر رزی گفت:《یه شرط داره که اونو آزاد کنم.》
جنی:《چه شرطی؟》
پدر رزی:《باید اونو پیش ما نگه داری و نبری پیش خودتون.》
جنی:《ولی ولی ما بهش احتیاج داریم که یه جادوگر رو از بین ببریم چون داره...》
پدر رزی نذاشت حرف جنی تموم شه و گفت:《همینی که گفتم.》
جنی:《خیل خوب جون اون مهم تره(با صدای افسرده).》
و رزی برگشت پیش پدرش و جنی رفت پیش بقیه و ماجرارو براشون گفت.
لیسا:《چییییی؟؟؟؟؟؟تو...تو...تو...جیکار کردیییییی؟؟؟؟رزیییی رووو میکشننننننننن جنییییییی.》
جیسو:《حالا باید بریم به رئیس بگیم؟》
جنی:《نه پس باید نگیم(مسخره کردن).》
بعد راه اوفتادن و رفتن به رئیسشون بگن.جنی تمام ماجرارو به رئیس گفت.
رئیس:《چه غلطی کردیننن؟؟؟رزی بهترین کارمند اینجا بوددد!!بهتون یه کاری میسبارم،برین و رزی رو برگردونید همین حالاااا(با عصبانیت).》
ادامه دارد...
۱۷.۰k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.