پارت ¹⁴
پارت ¹⁴
.
.
از دید اتسوشی
بعد اینکه ازم جدا شد و رفت چاپ استیک هارو چید برگشت دوباره اومد سمتم
اکوتاگاوا: تا بقیه نیومدن بیا ببرمت سر میز
اتسوشی :اکوتاگاوا؟
اکوتاگاوا: هوم؟
اتسوشی: هر کسی جای تو بود حداقل یک بار بوسیده بودتم حتی بزور
بهش کمی نزدیک شدم ولی وقتی سرشو نزدیک اورد کمی سرمو بردم عقب خودشو بین پاهام جا کرد ولی خودشو بهم نچسبونده بود سرشو نزدیک گوشم کرد( اسلاید 2)
اکوتاگاوا : چون نمیخوام ببر کوچولوم رو اذیت کنم تاحالا تورابطه نبودی؟
اتسوشی: نه
اکوتاگاوا: منم همین طور ( مکث)برای همین این سوال های عجیب رو میپرسی ؟
* هوم *ـی گفتم و ازم کمی فاصله گرفت و پشت به من کرد و عقب عقب اومد
اکوتاگاوا: میخوام کولت کنم بپر بالا
باشه ای گفتم و منو برد نشوندم رو یکی از صندلی ها و خودشم رو به روم نشست بچه ها هم دیگه اومدن چویا سان پیشم نشست و دازای سان هم جلوش و......
همه نشستن و اول فکوزاوا سان بعد بقیه شروع به خوردن کردن من زیاد اشتها نداشتم پس یکم نودل خوردم و به چاپ استیکم بازی کردم همه مشغول حرف زدن بودن جوز اکوتاگاوا و فکوزاوا و من
رفتم تو فکر که یهو یکی زد به پام میدونستم اکوتاگاوا ست پس اروم نگاهش کردم با چشم و ابرو گفت بخور منم بهش با لب زدن گفتم سیرم که دوباره چشم و ابرو گفت بخور و لب زد کمی منم نمیدونم چرا به حرفش گوش دادم و شروع به خوردن کردم البته بازم کم خوردم
چویا : الان میام حالیت میکنم نردبون اکوتاگاوا جاتو با من عوض میکنی؟
اکوتاگاوا: های
و اکوتاگاوا اومد کنارم نشسته
اکوتاگاوا با صدای کم : بخور اتسوم
اتسوم؟ 😳
چون کنارم بود مجبور بودم تا اخرش بخورم و شروع کردم به خوردن
.
.
بچه ها حمایت ها از رمانم کم شده لطفا کمی حمایت کنید 🥺❤
45 تایی شدیم سوپرایز دارم براتون ☺😊
سوپرایزمو حدس بزنید تو کامنتا ❤😚
.
.
از دید اتسوشی
بعد اینکه ازم جدا شد و رفت چاپ استیک هارو چید برگشت دوباره اومد سمتم
اکوتاگاوا: تا بقیه نیومدن بیا ببرمت سر میز
اتسوشی :اکوتاگاوا؟
اکوتاگاوا: هوم؟
اتسوشی: هر کسی جای تو بود حداقل یک بار بوسیده بودتم حتی بزور
بهش کمی نزدیک شدم ولی وقتی سرشو نزدیک اورد کمی سرمو بردم عقب خودشو بین پاهام جا کرد ولی خودشو بهم نچسبونده بود سرشو نزدیک گوشم کرد( اسلاید 2)
اکوتاگاوا : چون نمیخوام ببر کوچولوم رو اذیت کنم تاحالا تورابطه نبودی؟
اتسوشی: نه
اکوتاگاوا: منم همین طور ( مکث)برای همین این سوال های عجیب رو میپرسی ؟
* هوم *ـی گفتم و ازم کمی فاصله گرفت و پشت به من کرد و عقب عقب اومد
اکوتاگاوا: میخوام کولت کنم بپر بالا
باشه ای گفتم و منو برد نشوندم رو یکی از صندلی ها و خودشم رو به روم نشست بچه ها هم دیگه اومدن چویا سان پیشم نشست و دازای سان هم جلوش و......
همه نشستن و اول فکوزاوا سان بعد بقیه شروع به خوردن کردن من زیاد اشتها نداشتم پس یکم نودل خوردم و به چاپ استیکم بازی کردم همه مشغول حرف زدن بودن جوز اکوتاگاوا و فکوزاوا و من
رفتم تو فکر که یهو یکی زد به پام میدونستم اکوتاگاوا ست پس اروم نگاهش کردم با چشم و ابرو گفت بخور منم بهش با لب زدن گفتم سیرم که دوباره چشم و ابرو گفت بخور و لب زد کمی منم نمیدونم چرا به حرفش گوش دادم و شروع به خوردن کردم البته بازم کم خوردم
چویا : الان میام حالیت میکنم نردبون اکوتاگاوا جاتو با من عوض میکنی؟
اکوتاگاوا: های
و اکوتاگاوا اومد کنارم نشسته
اکوتاگاوا با صدای کم : بخور اتسوم
اتسوم؟ 😳
چون کنارم بود مجبور بودم تا اخرش بخورم و شروع کردم به خوردن
.
.
بچه ها حمایت ها از رمانم کم شده لطفا کمی حمایت کنید 🥺❤
45 تایی شدیم سوپرایز دارم براتون ☺😊
سوپرایزمو حدس بزنید تو کامنتا ❤😚
۲.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.