پارت اخر

پارت اخر
.
وارد عمارت شدم
اجوما: سلام شما ؟
ا/ت: سلام برای آگهی مزاحم شدم (اگه بدونید موضوع چیه😈)
اجوما:(وقتی موضوعو فهمید گف :بفرمایید)
ا/ت ویو
اون یارو خدمتکاره خیلی عجیب بود رفتم داخل بهم گف برم طبقه بالا
وقتی رسیدم یه اتاق مشکی دیدم وارد شدم که یهو یکی از پشت گف: به به سلام بر خانم پلیسه😈(پوزخند)
ا/ت: ت..تو...تو از...کجا ..میدونی(لکنت)
ته: اخی زبونتو موش خورده🤣 یعنی انقد خنگی که دنبال بهونه بودی بیای عمارت من منو عاشق خودت کنی اما انقد سرت درگیر نقشت بود اصلا نفهمیدی من نیازی به خدمتکار ندارم(🤣😈) و هیچ آگهی نذاشتم من مافیام نیازی به خدمتکار ندارم😈
ا/ت ویو
همینجوری موندم راست میگف من اصلا حواسم نبود به دروغ گفتم فک میکردم چون عمارت بزرگیه نیاز به خدمتکار داره اصلا حواسم نبود که مافیاست یادم رفته بود
ساکت موندم که یهو منو به دیوار هل داد
ته: کاری میکنم که التماس کنی بکشمت
برد و کلی شکنجش کرد
بهش تجاوز کرد
ا/ت : خواهش ...میکنم ..ولم..کن(گریه)
ته : باید بمیری و ...
تهیونگ ا/ته رو کشت (خدا نکنههههه)
.
چندروز بعد پلیسا موضوعو فهمیدن عمارت ته رو پیدا کردن و بردنش زندان و اعدامش کردن(دور از جون)
.
امیدوارم خوشتون بیاد🥺❤
.
#تکپارتی
#فیک