بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادیِ خاطرِ اندوه گزارم نشدی
تا ز دامانِ شبمْ صبحِ قیامت ندمید
با که گویم که چراغِ شبِ تارم نشدی
صدفِ خالیِ افتاده به ساحلْ بودم
چون گهر زینتِ آغوش و کنارم نشدی
بوته ی خارِ کویرمْ همه تنْ دستِ نیاز
برقِ سوزانْ شو اگر ابرِ بهارم نشدی
از جنونْ بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل ! به جز مشکلِ کارم نشدی
#شفیعی_کدکنی
شادیِ خاطرِ اندوه گزارم نشدی
تا ز دامانِ شبمْ صبحِ قیامت ندمید
با که گویم که چراغِ شبِ تارم نشدی
صدفِ خالیِ افتاده به ساحلْ بودم
چون گهر زینتِ آغوش و کنارم نشدی
بوته ی خارِ کویرمْ همه تنْ دستِ نیاز
برقِ سوزانْ شو اگر ابرِ بهارم نشدی
از جنونْ بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل ! به جز مشکلِ کارم نشدی
#شفیعی_کدکنی
۵۲۳
۰۴ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.