الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم

الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم
چه می‌خواهی؟ چه می‌جویی، در این کاشانهٔ عورم؟
چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی‌دانی! چه می‌دانی، که آخر چیست منظورم
تن من لاشهٔ فقر است و من زندانی زورم
کجا می‌خواستم مردن!؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شب‌ها تا سحر عریان، به سوز فقر لرزیدم
چه ساعت‌ها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا، چه آفت‌ها که من دیدم... کارو
دیدگاه ها (۱۰)

شیخِ دهکدهامروز عقدِ تـــو را می خواندفردا نمازِ مـــرا ...

زندگی سخت شده نان برسانید به مادلخوشی های فراوان برسانید به ...

ایشون یوسف هستن عزیز دل مندوستای مهربونم اکثر عکس های پروفای...

من بلد نیستم دوستت نداشته باشم,بلد نیستم حرف دلم را نگویمحتی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط