معرفی کتاب
#معرفی_کتاب
رمان شب بخیر ترنا
نویسنده:جمالدین اکرمی
عکس از خودم
خلاصه: داستان اینگونه آغاز میشود: «سینا دست گذاشتروی پیشانی تُرنا. داغ داغ بود. مثل نان تازه که از تنور برون آمده باشد. انگشتهایش را مثل شانه در موهای نرم ترنا فروبرد. ترنا سرش را گذاشت روی شانهی سینا.
ـ کی میرسیم؟
سینا نگا کرد به مرغ دریاییای که بالای سرشان بال بال میزد.
ـ یک ساعتی مونده. تازه راه افتادیم.
مرغهای دریایی انگار قرار بود تا آخر راه بدرقهشان کنند. کشتی بیآنکه تکانی بخورد، سینهی دریا را میشکافت. گنبدها و منارههای بلند مسجدها هوز از دور پیدا بود و مسجد ایاصوفیه نزدیکتر از همه.
-تو فکر میکنی مامان خیلی عوض شده باشد؟ مثلاً رنگ موهاش، چین و چروک پیشونیش، رنگ چشمها و لبهاش. توی عکسها که چیزی معلوم نیست.
ـ مگه من و تو چهقدر عوض شدیم، بعد از سه چهار سال؟
ترنا سرش را از روی شانهی سینا برداشت و خیره شد به سطح تیره دریا.
ـ سه چهار سال کم نیست. اگه عکسهاش نبود، شاید قیافهش از یادم میرفت. تو از دست بابا دلخور نیستی؟»
رمان شب بخیر ترنا
نویسنده:جمالدین اکرمی
عکس از خودم
خلاصه: داستان اینگونه آغاز میشود: «سینا دست گذاشتروی پیشانی تُرنا. داغ داغ بود. مثل نان تازه که از تنور برون آمده باشد. انگشتهایش را مثل شانه در موهای نرم ترنا فروبرد. ترنا سرش را گذاشت روی شانهی سینا.
ـ کی میرسیم؟
سینا نگا کرد به مرغ دریاییای که بالای سرشان بال بال میزد.
ـ یک ساعتی مونده. تازه راه افتادیم.
مرغهای دریایی انگار قرار بود تا آخر راه بدرقهشان کنند. کشتی بیآنکه تکانی بخورد، سینهی دریا را میشکافت. گنبدها و منارههای بلند مسجدها هوز از دور پیدا بود و مسجد ایاصوفیه نزدیکتر از همه.
-تو فکر میکنی مامان خیلی عوض شده باشد؟ مثلاً رنگ موهاش، چین و چروک پیشونیش، رنگ چشمها و لبهاش. توی عکسها که چیزی معلوم نیست.
ـ مگه من و تو چهقدر عوض شدیم، بعد از سه چهار سال؟
ترنا سرش را از روی شانهی سینا برداشت و خیره شد به سطح تیره دریا.
ـ سه چهار سال کم نیست. اگه عکسهاش نبود، شاید قیافهش از یادم میرفت. تو از دست بابا دلخور نیستی؟»
۲۹۲
۱۰ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.