همراه آقا میرفتیم درس

همراه آقا می‌رفتیم درس.
چشمم افتاد به نعلین‌شان. قسمتی از کفه‌اش جدا شده بود.
می‌دانستم خودشان وقت نمی‌کنند. اهل زحمت‌دادن به دیگران هم نبودند؛ حتی به من که سال‌ها در کنارشان بودم.
بعد از درس، به آقا گفتم: "کف نعلینتون جدا شده، اگه اجازه بدید، بدم درستش کنن."

♢آقا سرش را به‌طرف من چرخاند. با لبخند گفت: "خودم را هم بلدی درست کنی؟"
همیشه وقتی شوخی می‌کردند، می‌خندیدم. این‌بار هم مثل همیشه؛ ولی یک‌دفعه دلم هُری پایین ریخت: "او با این‌همه عبادت و بندگی، هنوز هم به‌فکر درست‌کردن خودش است، اما من..."


_در خانه اگر کس است، ص١۶
دیدگاه ها (۳)

هر بار که نگاهت می‌کنمجمله‌ای آشنا، به ذهنم خطور می‌کند؛در ا...

گدایان بهر ِ روزیطفل خود را کور میخواهند!طبیبان جملگیخلق را ...

اختلاسگر بیت‌المال رو ملک شخصی خودش میدونهبدحجابجامعه رو#مکع...

خدایا دلم معجزه میخواد.....وقتی تو اوج بیچارگی همچین جملاتی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط