چند پارتی¤
چند پارتی¤
*پارت هفتم*
_رفتم ببینم کیه که با تهیونگ و نامجون هیونگ مواجه شدم درو برا شون باز کردم بعد از سلام و علیک کردن براشون هاتچاکلت و قهوه بردم و خودمم شیرموز خوردم همینجوری بهم زل زده بودیم که تهیونگ هیونگ گفت
تهیونگ:هی بچه جون از جیمین شنیدم حواست به خودت نبوده رفتی دکتر
نامجون:تهیونگ راست میگه حالا بگو بینیم چیشده؟
_عَی لعنت!...جیمینشی از کی تاحالا انقد دهن لق شده؟
نامجون:هی اون بزرگ تر از توعه ها!حالا بگو چت بود
_خب راستش دکتر گفت که بخاطر فشار زیاد اینجوری شدم...جیمین شی هم کلی نصیحتم کرد و بهم گفت بیشتر مراقب خودم باشم...آره دیگه
تهیونگ:من چند بار بهت گفتم که حواست باشه...اما کو گوش شنوا؟
نامجون:تنها حرف درستی که تو زندگیت زدی این بود تهیونگا
تهیونگ:یاااااا هیونگ!*خنده
_بس کنید بابا سرم رفت،انگارنه انگار که اومدید منو ببینید اون وقت داری دعوا میکنید،واقا که
نامجون:خب حالا....باما کاری نداری؟
تهیونگ:نامی راست میگه ماهم باید بریم کاری داشتی زنگ بزن
_هومم..باشه..خدافظ
تهیونگ و نامجون:خدافظ
بعد ازین که هیونگا رفتن رفتم سمت گوشیم و به ا.ت پیام دادم که خوبم و نگران نباشه و بعد زنگ زدم بهش که جواب داد...
╭───── مکالمه ا.ت و کوک─────╮
+الو
_سلام ا.ت
+عااا سلام جونگکوک شی چطوری؟خوبی؟چرا زنگ زدم جواب ندادی؟کار داشتی؟حالت بد بود؟
_یا یا وایسا نفس بگیر بچه*خنده
+خب چیکار کنم زنگ میزنم جواب که نمیدی پیام میدم دیر جواب میدی حتی شغلتم بهم نگفتی*شاکی و کیوت
_موش بوخورتت فندق ،،،راستی مدرسهت چی گفت؟
+عاو کلا یادم رفت وایی گفتن که فردا شب با هواپیما میایم اونجا*ذوق
_واقا؟اینکه خیلی خوبه!عالیه*خوشحال
+آره...ولی تا اونجا ¹⁶ ساعت راهه*پوکر
_اشکال نداره بابا حداقل خوبیش اینه داری میای
+اوهوم
_خب...پس باید منتظر خانم خانوما باشم نه؟
+آره دیگه.....ولی بهم شغلتو نگفتی*ناراحت
_اون یه رازه کوچولو،و همچنین یه سوپرایز
+ولی......
ادامه دارد......
خب میدونم دیر گذاشتم با روم نیارید
*پارت هفتم*
_رفتم ببینم کیه که با تهیونگ و نامجون هیونگ مواجه شدم درو برا شون باز کردم بعد از سلام و علیک کردن براشون هاتچاکلت و قهوه بردم و خودمم شیرموز خوردم همینجوری بهم زل زده بودیم که تهیونگ هیونگ گفت
تهیونگ:هی بچه جون از جیمین شنیدم حواست به خودت نبوده رفتی دکتر
نامجون:تهیونگ راست میگه حالا بگو بینیم چیشده؟
_عَی لعنت!...جیمینشی از کی تاحالا انقد دهن لق شده؟
نامجون:هی اون بزرگ تر از توعه ها!حالا بگو چت بود
_خب راستش دکتر گفت که بخاطر فشار زیاد اینجوری شدم...جیمین شی هم کلی نصیحتم کرد و بهم گفت بیشتر مراقب خودم باشم...آره دیگه
تهیونگ:من چند بار بهت گفتم که حواست باشه...اما کو گوش شنوا؟
نامجون:تنها حرف درستی که تو زندگیت زدی این بود تهیونگا
تهیونگ:یاااااا هیونگ!*خنده
_بس کنید بابا سرم رفت،انگارنه انگار که اومدید منو ببینید اون وقت داری دعوا میکنید،واقا که
نامجون:خب حالا....باما کاری نداری؟
تهیونگ:نامی راست میگه ماهم باید بریم کاری داشتی زنگ بزن
_هومم..باشه..خدافظ
تهیونگ و نامجون:خدافظ
بعد ازین که هیونگا رفتن رفتم سمت گوشیم و به ا.ت پیام دادم که خوبم و نگران نباشه و بعد زنگ زدم بهش که جواب داد...
╭───── مکالمه ا.ت و کوک─────╮
+الو
_سلام ا.ت
+عااا سلام جونگکوک شی چطوری؟خوبی؟چرا زنگ زدم جواب ندادی؟کار داشتی؟حالت بد بود؟
_یا یا وایسا نفس بگیر بچه*خنده
+خب چیکار کنم زنگ میزنم جواب که نمیدی پیام میدم دیر جواب میدی حتی شغلتم بهم نگفتی*شاکی و کیوت
_موش بوخورتت فندق ،،،راستی مدرسهت چی گفت؟
+عاو کلا یادم رفت وایی گفتن که فردا شب با هواپیما میایم اونجا*ذوق
_واقا؟اینکه خیلی خوبه!عالیه*خوشحال
+آره...ولی تا اونجا ¹⁶ ساعت راهه*پوکر
_اشکال نداره بابا حداقل خوبیش اینه داری میای
+اوهوم
_خب...پس باید منتظر خانم خانوما باشم نه؟
+آره دیگه.....ولی بهم شغلتو نگفتی*ناراحت
_اون یه رازه کوچولو،و همچنین یه سوپرایز
+ولی......
ادامه دارد......
خب میدونم دیر گذاشتم با روم نیارید
۷.۶k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.