مرثیه

#مرثیه (۱)
مرد غمگین همه حرف از غم هجران می گفت
قصه ها ، مرثیه از بی کسی جان می گفت
خسته از بار مصیبت به خدا رو می کرد
مثل دیوانه سخن ها همه هذیان می گفت
در سراپرده ی قصری که خیالاتش بود
غزل عاریت از عشق سلیمان می گفت
کس نبودش که به هنگامه ی غم روی آرد
در مناجات خود از درد غریبان می گفت
یاد یاران عزیزش همه در خاطر بود
شروه ها ، شعر غم از هجرت یاران می گفت
در کویری که بهشت خوش دیرینش بود
آیه ها زمزمه از غیبت باران می گفت
چشم من گاه تو را ” ما ” و گهی ” من ” می دید
لب من گاه تو را این و گهی آن می گفت
کس چنین مرثیه از داغ عزیزی نسرود
که دل نوحه گرم در غم جانان می گفت...
#ابراهیم_منصفی #رامی_جنوب
دیدگاه ها (۶)

#در غروب دریا همیشه مردی تنهاست...📸📷خشکیده تبسمی بر لبقاب عک...

#چاوشی (۲)دلم می خواستدنیا بهتر از این بودآریبهتر و زیباتر و...

#دیده ام دریا ...دیده ام دریا!دیده ام دریا، که می خندددیده ا...

#آرزو...دلم می خواستزیباترین شعر جهان رامی سرودمسرودیبا شوکت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط