در واژه های شعر تو دیدم وقار را

در واژه های شعر تو دیدم وقار را
حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را

با تیغ خطبه ، فاتح صفین كوفه ای
مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

در اوج بیكران خودت مست می كِشی
هفتاد و دو ستاره ي دنباله دار را

درس حجاب می دهد این آستین شرم
معنا كنید روسری وصله دار را

با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»
آتش زنید مستمع بی قرار را

خانم اگر اشاره به طشت طلا كنید
خون گریه می كنیم خزان تا بهار را

چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است
دیدی كنار طشت، بساط قمار را

زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا!
از دست داده ام به خدا اختیار را

این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای
بر روی دست پیرهن شهریار را

اكسیر اشك روضه تان مس طلا كند
وقتش رسیده است بسنجی عیار را
دیدگاه ها (۲۰)

مژده ای دل که مسیحا پسری آمده استبهر ارباب، چه قرص قَمری آمد...

جان تازه به تن خسته و بی تاب توییما همه  خاک ترین  و گهر ناب...

کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب استاعتبارش از حسین و اقتدارش...

[الله‌لا‌يعطي‌أصعب‌المعارك‌إلا لاقوي‌جنوده!خداوند، سخت ترین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط