☆چند پارتی☆وقتی سوپر پاور دارید(علامت ا/ت علامت اعضا-) p6
☆چند پارتی☆وقتی سوپر پاور دارید(علامت ا/ت علامت اعضا-) p6
همونطوری که چان به جونگین و چانگبین نگاه میکرد...گیج شده بود ولی به خودش اومد و رفت روی مبل نشست و به ا/ت نگاه میکرد، و چشمکی به ا/ت به سمت جونگین زد
ا/ت به سمت چان رفت و کنارش نشست
چی شده؟ چرا دوباره چشمک میزنی؟
چان: ببین... فکر کنم جونگین گیه...
ها؟ چرا دقیقا؟
چان: بهم گفت از چانگبین خوشش میاد... نه از تو...
ا/ت به جونگین نگاه کرد و به پیش هیونجین برگشت و نشست پیش هیون
جونگین چشاش روی چانگبین قفل شده بود...
فلیکس که داشت توی اشپزخونه با لینو غذا درست میکرد چشمش به چانگبین خورد پس دشت هاش رو شست و رفت پیش چانگبین تا کیف و کتش رو ازش بگیره و توی اتاق چانگبین بزاره
جونگین وقتی نزدیکی فلیکس و چانگبین رو دید نگاهش از لبخند تبدیل به حسادت شد
جونگین به اتاق خودش رفت و روی تختش نشست
جونگین: چرا اون... چرا عاشق اون باید بشم؟! مگه اون چی داره؟! فقط عضله مضله... که تمام اعضا دارن... چرا.....ا/ت به خوشگلی... چرا نگاهم بهش عوض شد؟!
و جیغی از روی عصبانیت کشید
تمام اعضا به اتاق جونگین نگاه کردن
چانگبین: چش شده؟ دوباره حسودیش شده به ا/ت؟
چان: نه داداش... بخاطر این ا/ت بی خبر مونده نی...
لینو: نکشه خودشو یه وق...
فلیکس: الان با این جیغی اون کشید... فکر کنم یه بلایی سر خودش بیاره
فکر این بهتر باشه منو چان بریم ببینیم چی شده
هیون: ا/ت... خبریه تو به من نمیگی؟
نه عزیزم... من و چان بریم ببینیم جونگین چش شده فقط...
و لبخندی بهش زدی
چان رو از یقش گرفتی و به اتاق جونگین بردی
چان: چته بابا...
رفتین تو و در رو بستین
جونگین درحال گریه کردن بود و به تیغی که توی دستش بود نگاه میکرد
وقتی جونگین رو با تیغ دیدی دویدی پیشش
جونگین... اونو بزار پایین!
جونگین: چرا... هق هق... چرا چانگبین... هق هق
چان: ای.ان... درکت میکنیم... عاشق کسی شدی که نمیدونی چرا اصلا... ولی لطفا... اگر بخای کاری کنی اون تیغو میکنم تو دهن... فحش ندیم...
ا/ت به جونگین نگاه میکرد و دستش رو گرفته بود
جونگین... آروم باش... آروم...
جونگین داد زد و با صدای بلند گفت
جونگین: چجوری؟! نمیدونی این چه دردیه؟! نمیتونی درکم کنی بگو درکت نمیکنم! من الان از این فردی که عاشقش شدم بدم میاد! ولی نمیتونم از ذهنم بیارمش بیرون!
صدای بلمدش به بیرون اتاق هم رسید
چانگبین: عاشق کی؟
سونگمین که از همچی باخبر شده بود گفت
سونگمین: عاشق جنابالی!
جونگین: ای... وای...
جونگین! همه شنیدن!
چان: هعی...
چانگبین و سونگمین وارد اتاق شدن و جونگین وقتی چانگبین رو دید کاری کرد که قابل باور نبود...
همونطوری که چان به جونگین و چانگبین نگاه میکرد...گیج شده بود ولی به خودش اومد و رفت روی مبل نشست و به ا/ت نگاه میکرد، و چشمکی به ا/ت به سمت جونگین زد
ا/ت به سمت چان رفت و کنارش نشست
چی شده؟ چرا دوباره چشمک میزنی؟
چان: ببین... فکر کنم جونگین گیه...
ها؟ چرا دقیقا؟
چان: بهم گفت از چانگبین خوشش میاد... نه از تو...
ا/ت به جونگین نگاه کرد و به پیش هیونجین برگشت و نشست پیش هیون
جونگین چشاش روی چانگبین قفل شده بود...
فلیکس که داشت توی اشپزخونه با لینو غذا درست میکرد چشمش به چانگبین خورد پس دشت هاش رو شست و رفت پیش چانگبین تا کیف و کتش رو ازش بگیره و توی اتاق چانگبین بزاره
جونگین وقتی نزدیکی فلیکس و چانگبین رو دید نگاهش از لبخند تبدیل به حسادت شد
جونگین به اتاق خودش رفت و روی تختش نشست
جونگین: چرا اون... چرا عاشق اون باید بشم؟! مگه اون چی داره؟! فقط عضله مضله... که تمام اعضا دارن... چرا.....ا/ت به خوشگلی... چرا نگاهم بهش عوض شد؟!
و جیغی از روی عصبانیت کشید
تمام اعضا به اتاق جونگین نگاه کردن
چانگبین: چش شده؟ دوباره حسودیش شده به ا/ت؟
چان: نه داداش... بخاطر این ا/ت بی خبر مونده نی...
لینو: نکشه خودشو یه وق...
فلیکس: الان با این جیغی اون کشید... فکر کنم یه بلایی سر خودش بیاره
فکر این بهتر باشه منو چان بریم ببینیم چی شده
هیون: ا/ت... خبریه تو به من نمیگی؟
نه عزیزم... من و چان بریم ببینیم جونگین چش شده فقط...
و لبخندی بهش زدی
چان رو از یقش گرفتی و به اتاق جونگین بردی
چان: چته بابا...
رفتین تو و در رو بستین
جونگین درحال گریه کردن بود و به تیغی که توی دستش بود نگاه میکرد
وقتی جونگین رو با تیغ دیدی دویدی پیشش
جونگین... اونو بزار پایین!
جونگین: چرا... هق هق... چرا چانگبین... هق هق
چان: ای.ان... درکت میکنیم... عاشق کسی شدی که نمیدونی چرا اصلا... ولی لطفا... اگر بخای کاری کنی اون تیغو میکنم تو دهن... فحش ندیم...
ا/ت به جونگین نگاه میکرد و دستش رو گرفته بود
جونگین... آروم باش... آروم...
جونگین داد زد و با صدای بلند گفت
جونگین: چجوری؟! نمیدونی این چه دردیه؟! نمیتونی درکم کنی بگو درکت نمیکنم! من الان از این فردی که عاشقش شدم بدم میاد! ولی نمیتونم از ذهنم بیارمش بیرون!
صدای بلمدش به بیرون اتاق هم رسید
چانگبین: عاشق کی؟
سونگمین که از همچی باخبر شده بود گفت
سونگمین: عاشق جنابالی!
جونگین: ای... وای...
جونگین! همه شنیدن!
چان: هعی...
چانگبین و سونگمین وارد اتاق شدن و جونگین وقتی چانگبین رو دید کاری کرد که قابل باور نبود...
۲۷.۹k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.