کاش هنوز نیامده بودید... در این دوره ای که باید برای غسل
کاش هنوز نیامده بودید... در این دورهای که باید برای غسل و کفنتان از شمر زمان آب گدایی کنیم! البته میگویند که شمر امان نامه داده و آدم مؤدب و هوشمندی هم است.. بحث بحث تعامل است دیگر، چکارش میتوان کرد!
شاید البته فکر کردید که ماجرای حکمیت است و شمشیر بر گلوی مولایتان گذاشتهاند که باید مذاکره کنیم! شاید دلتان به حال بغض فروخورده مولایتان سوخته که حتی مدعیان دوستیاش هم نفیر اَین عمارش را نمیشوند؟! آه از این زمانه، آه از این زمانهای که مولایش در میان دوستانش تنهاست.
نکند فکر کرده باشید که مولایتان نگران مکر و حیله عمروعاص است؟ اما نه! مگر نمیدانید که مؤمن از یک سوراخ 2 بار گزیده نمیشود؟!! نکند که فکر کرده باشید ایمانمان نم کشیده و نمیتوانیم ببینیم که قصه پرغصه امروز همان است که بر سر امیرالمومنین آوردند.
نکند که نگرانید برای مذاکره باز هم مالک نرود؟! نکند فکر میکنید که قرار است کسی با لبخند برود؟!
شاید اما نگران جام زهر دیگری بودید که اینطور سراسیمه آمدید! نه به خدا که نه.. به دستهای بستهتان قسم که نه! امروز فرزندانتان میبینند و میفهمند اشارات مولایشان را... باور کنید که راست میگویم... امروز فرزندانتان نگران رسم شما هستند و نه تنها اسم شما! امروز فرزندانتان صحنه را میبینند و بغض مولایشان را که فریاد میزند «چشممان به دست دشمن نباشد که کی این تحریم را برمیدارد، کی فلان نقطه را موافقت میکند؛ به درک! نگاه کنیم ببینیم خودمان چه کار میتوانیم بکنیم.» را میشنوند و در هیاهوی غوغاسالاران نگاه از لبان مولایشان بر نمیدارند. امروز ما رمز خطاب «اینها فرزندان خودمان هستند» را میفهمیم و میدانیم چرا مولایمان ندای «با مذاکره زیر شبه تهدید موافق نیستم» سر میدهد.
راستی دیدید که چطور سیل مشتاقانتان را باز هم بر نتافتند و هزار تهمت و ناروا نثارشان کردند؟!
دیدید که چطور بال کرکس جای بال کبوتری را گرفت؟! دیدید که ابتذال هنرشان برای نقاشی تمثال شما چه طرحی زد؟!!!
میگویند که کاسب تحریم بودید و امروز با شما کاسبی میکنیم!! این بار اول نیست و آخری هم نخواهد بود... بگذار بگویند...
آنها که هیچ! هر چه میخواهند بگویند! دلواپس و کاسب و .... نوش جانمان... مگر میشود که در این راه زخم زبان نشنید؟!
اما خدا میداند که این یکی سخت است.... سخت است برخی از همسنگرانمان هنوز ندای مظلومانه مولایمان را نشنیدهاند...
#175
#پیامی_آورده_اند
شاید البته فکر کردید که ماجرای حکمیت است و شمشیر بر گلوی مولایتان گذاشتهاند که باید مذاکره کنیم! شاید دلتان به حال بغض فروخورده مولایتان سوخته که حتی مدعیان دوستیاش هم نفیر اَین عمارش را نمیشوند؟! آه از این زمانه، آه از این زمانهای که مولایش در میان دوستانش تنهاست.
نکند فکر کرده باشید که مولایتان نگران مکر و حیله عمروعاص است؟ اما نه! مگر نمیدانید که مؤمن از یک سوراخ 2 بار گزیده نمیشود؟!! نکند که فکر کرده باشید ایمانمان نم کشیده و نمیتوانیم ببینیم که قصه پرغصه امروز همان است که بر سر امیرالمومنین آوردند.
نکند که نگرانید برای مذاکره باز هم مالک نرود؟! نکند فکر میکنید که قرار است کسی با لبخند برود؟!
شاید اما نگران جام زهر دیگری بودید که اینطور سراسیمه آمدید! نه به خدا که نه.. به دستهای بستهتان قسم که نه! امروز فرزندانتان میبینند و میفهمند اشارات مولایشان را... باور کنید که راست میگویم... امروز فرزندانتان نگران رسم شما هستند و نه تنها اسم شما! امروز فرزندانتان صحنه را میبینند و بغض مولایشان را که فریاد میزند «چشممان به دست دشمن نباشد که کی این تحریم را برمیدارد، کی فلان نقطه را موافقت میکند؛ به درک! نگاه کنیم ببینیم خودمان چه کار میتوانیم بکنیم.» را میشنوند و در هیاهوی غوغاسالاران نگاه از لبان مولایشان بر نمیدارند. امروز ما رمز خطاب «اینها فرزندان خودمان هستند» را میفهمیم و میدانیم چرا مولایمان ندای «با مذاکره زیر شبه تهدید موافق نیستم» سر میدهد.
راستی دیدید که چطور سیل مشتاقانتان را باز هم بر نتافتند و هزار تهمت و ناروا نثارشان کردند؟!
دیدید که چطور بال کرکس جای بال کبوتری را گرفت؟! دیدید که ابتذال هنرشان برای نقاشی تمثال شما چه طرحی زد؟!!!
میگویند که کاسب تحریم بودید و امروز با شما کاسبی میکنیم!! این بار اول نیست و آخری هم نخواهد بود... بگذار بگویند...
آنها که هیچ! هر چه میخواهند بگویند! دلواپس و کاسب و .... نوش جانمان... مگر میشود که در این راه زخم زبان نشنید؟!
اما خدا میداند که این یکی سخت است.... سخت است برخی از همسنگرانمان هنوز ندای مظلومانه مولایمان را نشنیدهاند...
#175
#پیامی_آورده_اند
۳۲۹
۲۹ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.