داستان از جایی شروع میشه که جواد و نسرین توی چت روم با هم
داستان از جایی شروع میشه که جواد و نسرین توی چت روم با هم اشنا میشن.بعده معرفی سن و اسم که نسرین ۲۳ ساله بود و جواد ۱۸ ساله.جواد به نسرین میگه جک بگم نسرین میگه بگو بعد جواد چنتا جک میگه و نسرین میخنده.بعد جواد به نسرین میگه تو بلدی جک بگی مارو بخندونی نسرین میگه نه.جواد میگه اونایی که نمیتونن جک بگن و کسی رو بخندونن معمولا تو خانواده شون شاد نیستن و غم گینند و شاد زندگی نمیکنند .نسرین میگه نه اینطور نیست جواد میگه اگه اینطور نیست پس چرا نمیتونی منو بخندونی؟نسرین دلش گرفته بود و شروع کرد به حرف زدن که درسته تو راست میگی من خیلی غمگینم میدونی چرا جواد گفت چرا نسرین گفت چون من تو یه تصادف مامان بابا نامزدمو از دست دادم با اینکه منم تو این تصادف حضور داشتم ولی چیزیم نشد وعموهام هم با من و خانوادم خوب نبودن تا حدی که تشیع جنازه بابا مامانم نیومدن.الانم من پیش خالم اینا هستم.
خیلی وقته سرطان خون گرفتم.جواد گفت خوب میشی نگران نباش.نسرین گفت برات مهم نیست که سرطان دارم جواد گفت نگران نباش من مطمئنم خوب میشی.چرا دکتر نمیری؟گفت من روم نمیشه به خالم بگم که مریضم و اونارو تو زحمت بندازم.جواد گفت کی تا حالا؟ نسرین گفت خیلی وقته که مریضم ولی به کسی نگفتم.بعد نسرین که تنها بود از جواد خوشش اومد. از حرفای قشنگی که میزد و از روحیه دادنش. و ازش خواهش میکنه که شماره تماسشو بده. جوادم چون خیلی بچه دلسوز و فدا کاری بود دوست نداشت تو این موقعیت تنهاش بزاره برا همین شمارشو داد...
جواد پدر نداشت تو چهار سالگی پدرشو از دست داده بود برای همین بیشتر درکش میکرد.جواد مدام این جمله رو تکرار میکرد که نگران نباش تو خوب میشی.نسرین میگفت نه دیگه کار از کار گذشته بیماری من دیگه رفتنی هستم. جواد به نسرین در حالی که تو چشاش اشک جمع شده بود میگه اصلا نگران نباش برو پیش امام رضا ببین خوب میشی یا نه و تو این وضعیت سروینم خیلی گریه میکرد برا همین از حال رفته بود و جواد هم از چت روم خارج شده بود.جواد ازون شب همیشه سر نمارش براش با اشک ریختن دعا میکرد.فرداش نسرین تو بیمارستان بود باید شیمی دارمانیش میکردن راه دیگه ای وجود نداشت .به جواد زنگ میزنه و کمی درد دل میکرده و جواد بهش روحیه میداد میگفت مطمئن باش خوب میشی و براش مثال میاورد که چنین کسای این مریضی رو داشتم و خوب شدن و اونو امیدوار میکرد.
اینا ادامه داشت تا یه روز نسرین به جواد میگه بهتره از هم جدا شیم چون دوست ندارم تو ناراحت بشی جوادم وضعیتشو میدونست و میدونست که اگه بره تنها میمونه ، دوست نداشت تنهاش بزاره هیچ وقت به حرفش گوش نمیکرد و با اون بود و بهش میگفت تو خوب شدی ولم کن.نسرین دختر خاله ای داشت به اسم شیدا .نسروین به خاطر شیمی درمانی بیشتر اوقات مریض بود حال نداشت یا خوابیده بود. جواد از طریق شیدا حالشو میپرسید.یه روز شیدا به جواد میگه که نسرین مرده و فردا ختمشه و دیگه نیست .دیگه نسرینی وجود نداره.جواد میگه که امکان نداره نسرین رفته باشه اون دنیا غیره ممکنه اصلا محاله .
شیدا چرا بهم دروغ گفتی اصلا ازت انتظار نداشتم.شیدا میگه نه راست میگم و جواد که اشکش در اومده بود میگفت امکان نداره اگه راست میگی ادرس قبرستونو بده میخوام برم سر خاک ابجیم وشیدا گفت اره نسرین زندس اون مجبورم کرد بهت بگم مرده.بالا خره این موضوع به خیر گذشت .چند روز بعد شیدا از یه موضوع خبر دار میشه که نسرین نمیدونسته و به جواد میگه.موضوع اینه که پدر و مادر اصلیه نسرین المانی هستن و پدرمادرش اونو توی هتل بابای نسرین جا گذاشته بودن و بابای نسرین هرچی گشت پدر مادرشو پیدا نکرد و چون بچه دار نمیشدن اونو به فرزندی قبول کردن.جواد این موضوع رو نمیدونست و به نسرین میگه خوب شدی میخوای بری دنبال مامان بابات و نسرین که تعجب کرده بود به جواد میگه میشه واضح تر بگی جواد فهمید که اون نمیدونسته ومیخواست ادامه نده که نسرین خیلی اسرار کرد و جواد بهش گفت و نسرین تا شنید از حال رفت و از دهنش خون میومد شیدا اومده بود و دید که نسرین این وضعیته و دکترا جمع شدن و با هزار مکافات دوباره برگردوندنش به حالت اول.شیدا که فهمیده بود خیلی جوادو دعوا کرد جواد هم هی گریه میکرد و معذرت خواهی میکرد.
بعد این موضوع جواد فقط حال ابجیشو میپرسید تا ناراحت نباشه .این موضوع ادامه داشت تا جایی که مریضیه نسرین شیوع پیدا میکنه و خیلی ضعیفش میکنه و ساعت ۲ شب حالش بد میشه و میبرنش سی سی یو و شیدا اینو به جواد میگه و جواد لحظه لحضه از حال نسرین با خبر بود تا جایی که دکترا گفتن نسرین مرگ مغزی شده و دیگه از دست ما کاری بر نمیاد شیدا و جواد هر دو به شدت گریه میکردن و شیدا با جواد از نسرین و زجرای که کشیده میگفته .جواد بازم امید داشت و میگفت نسرین بازم زنده میشه ولی شیدا میگفت نه ا
خیلی وقته سرطان خون گرفتم.جواد گفت خوب میشی نگران نباش.نسرین گفت برات مهم نیست که سرطان دارم جواد گفت نگران نباش من مطمئنم خوب میشی.چرا دکتر نمیری؟گفت من روم نمیشه به خالم بگم که مریضم و اونارو تو زحمت بندازم.جواد گفت کی تا حالا؟ نسرین گفت خیلی وقته که مریضم ولی به کسی نگفتم.بعد نسرین که تنها بود از جواد خوشش اومد. از حرفای قشنگی که میزد و از روحیه دادنش. و ازش خواهش میکنه که شماره تماسشو بده. جوادم چون خیلی بچه دلسوز و فدا کاری بود دوست نداشت تو این موقعیت تنهاش بزاره برا همین شمارشو داد...
جواد پدر نداشت تو چهار سالگی پدرشو از دست داده بود برای همین بیشتر درکش میکرد.جواد مدام این جمله رو تکرار میکرد که نگران نباش تو خوب میشی.نسرین میگفت نه دیگه کار از کار گذشته بیماری من دیگه رفتنی هستم. جواد به نسرین در حالی که تو چشاش اشک جمع شده بود میگه اصلا نگران نباش برو پیش امام رضا ببین خوب میشی یا نه و تو این وضعیت سروینم خیلی گریه میکرد برا همین از حال رفته بود و جواد هم از چت روم خارج شده بود.جواد ازون شب همیشه سر نمارش براش با اشک ریختن دعا میکرد.فرداش نسرین تو بیمارستان بود باید شیمی دارمانیش میکردن راه دیگه ای وجود نداشت .به جواد زنگ میزنه و کمی درد دل میکرده و جواد بهش روحیه میداد میگفت مطمئن باش خوب میشی و براش مثال میاورد که چنین کسای این مریضی رو داشتم و خوب شدن و اونو امیدوار میکرد.
اینا ادامه داشت تا یه روز نسرین به جواد میگه بهتره از هم جدا شیم چون دوست ندارم تو ناراحت بشی جوادم وضعیتشو میدونست و میدونست که اگه بره تنها میمونه ، دوست نداشت تنهاش بزاره هیچ وقت به حرفش گوش نمیکرد و با اون بود و بهش میگفت تو خوب شدی ولم کن.نسرین دختر خاله ای داشت به اسم شیدا .نسروین به خاطر شیمی درمانی بیشتر اوقات مریض بود حال نداشت یا خوابیده بود. جواد از طریق شیدا حالشو میپرسید.یه روز شیدا به جواد میگه که نسرین مرده و فردا ختمشه و دیگه نیست .دیگه نسرینی وجود نداره.جواد میگه که امکان نداره نسرین رفته باشه اون دنیا غیره ممکنه اصلا محاله .
شیدا چرا بهم دروغ گفتی اصلا ازت انتظار نداشتم.شیدا میگه نه راست میگم و جواد که اشکش در اومده بود میگفت امکان نداره اگه راست میگی ادرس قبرستونو بده میخوام برم سر خاک ابجیم وشیدا گفت اره نسرین زندس اون مجبورم کرد بهت بگم مرده.بالا خره این موضوع به خیر گذشت .چند روز بعد شیدا از یه موضوع خبر دار میشه که نسرین نمیدونسته و به جواد میگه.موضوع اینه که پدر و مادر اصلیه نسرین المانی هستن و پدرمادرش اونو توی هتل بابای نسرین جا گذاشته بودن و بابای نسرین هرچی گشت پدر مادرشو پیدا نکرد و چون بچه دار نمیشدن اونو به فرزندی قبول کردن.جواد این موضوع رو نمیدونست و به نسرین میگه خوب شدی میخوای بری دنبال مامان بابات و نسرین که تعجب کرده بود به جواد میگه میشه واضح تر بگی جواد فهمید که اون نمیدونسته ومیخواست ادامه نده که نسرین خیلی اسرار کرد و جواد بهش گفت و نسرین تا شنید از حال رفت و از دهنش خون میومد شیدا اومده بود و دید که نسرین این وضعیته و دکترا جمع شدن و با هزار مکافات دوباره برگردوندنش به حالت اول.شیدا که فهمیده بود خیلی جوادو دعوا کرد جواد هم هی گریه میکرد و معذرت خواهی میکرد.
بعد این موضوع جواد فقط حال ابجیشو میپرسید تا ناراحت نباشه .این موضوع ادامه داشت تا جایی که مریضیه نسرین شیوع پیدا میکنه و خیلی ضعیفش میکنه و ساعت ۲ شب حالش بد میشه و میبرنش سی سی یو و شیدا اینو به جواد میگه و جواد لحظه لحضه از حال نسرین با خبر بود تا جایی که دکترا گفتن نسرین مرگ مغزی شده و دیگه از دست ما کاری بر نمیاد شیدا و جواد هر دو به شدت گریه میکردن و شیدا با جواد از نسرین و زجرای که کشیده میگفته .جواد بازم امید داشت و میگفت نسرین بازم زنده میشه ولی شیدا میگفت نه ا
۲۴.۵k
۲۵ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.