عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
#بسم_الله
.
#نمیگیرد_کسی_همچون_نفس_در_سینه_جایت_را
#چه_باشی_چه_نباشی_دائماً_دارم_هوایت_را...
.
.
#بهترین_انتخاب...
.
ازدواجمون...
یه ازدواج سنتی...
با مراسم خواستگاری و آداب و رسوم خاص خودش بود...
عاشق هم نبودیم...ولی...
عاشقش شدم...
وقتی اومد خواستگاریم...
اولش خونوادم مخالفت کردن...
میگفتن...
تفاوت سنی شما دو تا زیاده...
ولی با شناختی که از خودش و خونوادش داشتن...
نظرشون برگشت...
تو آینده ی ذهنم...
تحصیلات بود...
دانشگاه...
شغل و استقلال مالی... اما...
ازدواج......نه...
اونم تو ۱۸ سالگی...!!!
مردد بودم...
یه طرف آرزوهام بود و...
یه طرف آقا حشمت الله...
.
#یک_سمت_تو_و_عشق_و_پریشانی_هر_شب
#یک_سمت_حیای_من_و_این_چادر_و_تقوا
با خودم میگفتم...
اگه جواب رد بدم...
یعنی ممکنه آدمی مثه اون...
دوباره سر رام قرار بگیره...؟
به این استدلال که رسیدم قانع شدم و...
بعله رو گرفتم...
داداشم وقتی فهمید جوابم مثبته...
اومد تو اتاق کنارم نشست و گفت:
\"تو بهتر از هر کسی میدونی...
که من چه قدر آقا حشمتو دوسش دارم و...
واسش احترام قائلم...
اما دلم میخواد...
با آگاهی انتخاب کنی شریک زندگیتو...
این مرد با یه مرد معمولی خیلی فرق داره...
کوه درده...
چندین سال تو جبهه ها جنگیده...
زخمی شده...
همه تنش پره ترکشه...
هر چند خطرناک نیست
اما...بلاخره...\"
.
حرفاش کاملاً درست بود...
ولی...
.
#من_از_خود_نیمه_ای_را_دیده_بودم_عاقل_اما_او
#مرا_با_نیمه_ی_دیوانه_ی_خود_آشنایم_کرد.
با خودم فکر کردم...
من و اون یه وجه مشترک قوی داریم...
با دردای زندگی خوب آشنا هستیم...
پس باهم که باشیم...
میتونیم دردا رو فراموش کنیم و...
تموم سعیمون این باشه که...
واسه هم شاد و خوشحال زندگی کنیم...
و...
مرهمی باشیم به دردای هم...
.
(خانوم باقری،همسر شهید حشمت الله حیدری)
@loveshq
#بسم_الله
.
#نمیگیرد_کسی_همچون_نفس_در_سینه_جایت_را
#چه_باشی_چه_نباشی_دائماً_دارم_هوایت_را...
.
.
#بهترین_انتخاب...
.
ازدواجمون...
یه ازدواج سنتی...
با مراسم خواستگاری و آداب و رسوم خاص خودش بود...
عاشق هم نبودیم...ولی...
عاشقش شدم...
وقتی اومد خواستگاریم...
اولش خونوادم مخالفت کردن...
میگفتن...
تفاوت سنی شما دو تا زیاده...
ولی با شناختی که از خودش و خونوادش داشتن...
نظرشون برگشت...
تو آینده ی ذهنم...
تحصیلات بود...
دانشگاه...
شغل و استقلال مالی... اما...
ازدواج......نه...
اونم تو ۱۸ سالگی...!!!
مردد بودم...
یه طرف آرزوهام بود و...
یه طرف آقا حشمت الله...
.
#یک_سمت_تو_و_عشق_و_پریشانی_هر_شب
#یک_سمت_حیای_من_و_این_چادر_و_تقوا
با خودم میگفتم...
اگه جواب رد بدم...
یعنی ممکنه آدمی مثه اون...
دوباره سر رام قرار بگیره...؟
به این استدلال که رسیدم قانع شدم و...
بعله رو گرفتم...
داداشم وقتی فهمید جوابم مثبته...
اومد تو اتاق کنارم نشست و گفت:
\"تو بهتر از هر کسی میدونی...
که من چه قدر آقا حشمتو دوسش دارم و...
واسش احترام قائلم...
اما دلم میخواد...
با آگاهی انتخاب کنی شریک زندگیتو...
این مرد با یه مرد معمولی خیلی فرق داره...
کوه درده...
چندین سال تو جبهه ها جنگیده...
زخمی شده...
همه تنش پره ترکشه...
هر چند خطرناک نیست
اما...بلاخره...\"
.
حرفاش کاملاً درست بود...
ولی...
.
#من_از_خود_نیمه_ای_را_دیده_بودم_عاقل_اما_او
#مرا_با_نیمه_ی_دیوانه_ی_خود_آشنایم_کرد.
با خودم فکر کردم...
من و اون یه وجه مشترک قوی داریم...
با دردای زندگی خوب آشنا هستیم...
پس باهم که باشیم...
میتونیم دردا رو فراموش کنیم و...
تموم سعیمون این باشه که...
واسه هم شاد و خوشحال زندگی کنیم...
و...
مرهمی باشیم به دردای هم...
.
(خانوم باقری،همسر شهید حشمت الله حیدری)
@loveshq
۲.۲k
۰۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.