❤
❤
با صدای شدید رعد و برق از خواب پریدم گیج و ترسان بودم اولش نمیدانستم چه شده صدای چک چک قطره های باران که به شیشه ی اتاقم میخورد مرا به خود آورد! باران گرفته بود نم نمک بر بر روی زمین میریخت
کشان کشان خودم را به پنجره رساندم دستگیره را چرخاندم و سرم را کامل از پنجره بیرون آوردم با تمام جانی که داشتم سعی میکردم بوی باران را استشمام کنم
آه که چه بویی بود مگر بویی بهتر از سیمان های خیس خورده ی خانه ها، بوی گل های یاس خانه ی همسایه ، بوی تازگی که با آمدن باران تمام شهر را پر کرده بود میتوانست وجود داشته باشد نه نمیشد! نمیشد در خانه بنشینم و تنها از پنجره نظاره گر باشم
میدانستم که مادر مخالفت میکند با ان حال بیمار جایی بروم ولی من بلد بودم کاری کنم که مادرم قانع شود اخَر او تمام جان من است یاد گرفته ام چگونه با خودم همراهش کنم
+خیر باشد کجا میروی دخترم باز تو باران دیدی و دلت طاقت خانه ماندن را نیاورد؟
بغلش کردم از آن بغل هایی که همیشه وقتی کارم گیر مامان بود میکردمش با چهره ی معصومی نگاهش کردم و گفتم
-عشق من میدانی که نمیتوانم در خانه بمانم هوا را ببین مگر میشود در خانه ماند با شیطنت گفتم امروز هوا دو نفره است
نگاه معنا داری به من انداخت و لبخند قشنگی گوشه ی لبش نقش بست
فهمیدم موفق بوده ام محکم تر از قبل بغلش کردم و پیشانی اش را بوسیدم و با شوق و سرعت به طرف در رفتم آنقدر ذوق داشتم که حرف های آخر مامان را نشنیدم
از خانه بیرون زدم نمیدانید شهر چه رنگی گرفته بود چه حالی شده بود انگار میخواست تمام خستگی های چند هفته ی اخیر را با این حال و رنگ خوبش برایمان جبران کند
با اینکه حال خوبی نداشتم ولی تمام سعی ام را میکردم تا بتوانم روی پاهایم بایستم آخر این روزها دلم بیشتر برایش تنگ میشد بیشتر بودنش را میخواستم
اینروزها میخواستم زمانم را فقط برای او بگذارم.....
☘
:خیال من ❤
با صدای شدید رعد و برق از خواب پریدم گیج و ترسان بودم اولش نمیدانستم چه شده صدای چک چک قطره های باران که به شیشه ی اتاقم میخورد مرا به خود آورد! باران گرفته بود نم نمک بر بر روی زمین میریخت
کشان کشان خودم را به پنجره رساندم دستگیره را چرخاندم و سرم را کامل از پنجره بیرون آوردم با تمام جانی که داشتم سعی میکردم بوی باران را استشمام کنم
آه که چه بویی بود مگر بویی بهتر از سیمان های خیس خورده ی خانه ها، بوی گل های یاس خانه ی همسایه ، بوی تازگی که با آمدن باران تمام شهر را پر کرده بود میتوانست وجود داشته باشد نه نمیشد! نمیشد در خانه بنشینم و تنها از پنجره نظاره گر باشم
میدانستم که مادر مخالفت میکند با ان حال بیمار جایی بروم ولی من بلد بودم کاری کنم که مادرم قانع شود اخَر او تمام جان من است یاد گرفته ام چگونه با خودم همراهش کنم
+خیر باشد کجا میروی دخترم باز تو باران دیدی و دلت طاقت خانه ماندن را نیاورد؟
بغلش کردم از آن بغل هایی که همیشه وقتی کارم گیر مامان بود میکردمش با چهره ی معصومی نگاهش کردم و گفتم
-عشق من میدانی که نمیتوانم در خانه بمانم هوا را ببین مگر میشود در خانه ماند با شیطنت گفتم امروز هوا دو نفره است
نگاه معنا داری به من انداخت و لبخند قشنگی گوشه ی لبش نقش بست
فهمیدم موفق بوده ام محکم تر از قبل بغلش کردم و پیشانی اش را بوسیدم و با شوق و سرعت به طرف در رفتم آنقدر ذوق داشتم که حرف های آخر مامان را نشنیدم
از خانه بیرون زدم نمیدانید شهر چه رنگی گرفته بود چه حالی شده بود انگار میخواست تمام خستگی های چند هفته ی اخیر را با این حال و رنگ خوبش برایمان جبران کند
با اینکه حال خوبی نداشتم ولی تمام سعی ام را میکردم تا بتوانم روی پاهایم بایستم آخر این روزها دلم بیشتر برایش تنگ میشد بیشتر بودنش را میخواستم
اینروزها میخواستم زمانم را فقط برای او بگذارم.....
☘
:خیال من ❤
۲۰.۳k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.