تازه حالا فهمیدم اون روزا که با هم بودیم چرا انقدر خوش

☘️تازه حالا فهمیدم اون روزا که با هم بودیم، چرا انقدر خوشحال بودم؟!
تو ،تنت، پیرهنت، بوی زعفرون میداد!
لبخندت یه استکان چایِ سرخ زعفرونی بود که وقتی میخوردم هم آروم میشدم ،هم انرژی میگرفتم!
همیشه میگفتی عاشق زعفرونی!عاشق عطرش،رنگش! گاهی حسودیم میشد!
اصن انگار اصالتت ،ریشه توو زعفرون داشت!
پر از قدرت بودی همیشه!
و یه تکیه گاه امن توو این روزگار نامرد!
*
حالا من هیچ!
دل زعفرونایی که کاشتم واست تنگ شده!
مث من هوای دستاتو کردن!
دیگه بهشون حسودیم نمیشه!
انگار یه جورایی عاشقشون شدم!
شاید، چون تو دوستشون داشتی منم دیگه دوستشون دارم!☘️

https://wisgoon.com/akbari_adabi

❤️پ.ن:متن با توجه به تصویر اسلاید دوم از دوست عزیزم پروانه جان...اگه بنظرتون ایرادی داره توی کامنت بگید...انجمن نویسندگان پرواز ❤️

#انجمن_نویسندگان_پرواز
#پروانه_اکبری
دیدگاه ها (۶)

☘️در وجودت می نشید پاکدامنی؛ وجود گلهایی که با هم به دست می ...

☘️همدیگر را ساده دوست داشته باشیدروزهای آخر شهریورماه بود،پا...

☘️هیچکس دوست من نبودبجز اونی که منو باور کرد و منو نفروخت......

☘️یاد گرفتم؛تو زندگیم به هرکسی، قد خودش بها بدمسنگکاغذخیلیا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط