چای ریخته ام و تو را مقابلم تصور میکنم
چای ریخته ام و تو را مقابلم تصور میکنم.
از تمامِ روزهایی که نبودی و ندیدی برایت میگویم، از تمام لحظاتی که غرق خودت و جهانت بودی و تمام لحظاتی که من غرق تو و جهانت بودم.
تو قرار بود بزرگترین حمایت کننده باشی، قرار بود مرهم باشی. قرار بود همراه باشی.
اما نبودی و نیستی و میدانم هرگز نخواهی بود.
این دانستن سخت است اما مرا "نجات "خواهد داد. این دانستن به من کمک خواهد کرد تا دیگر منتظرت نباشم و امیدی به پیدا کردن "کسی که میخواستمش"در "تو" نداشته باشم.
تو هیچگاه شبیه ان کسی که من میخواستم، نبودی.
چایت را سر میکشی، بدون هیچ حرفی ارام از پشت میز بلند میشوی و میروی. درست مثل همیشه، بی تفاوت و سرد.
من هم با رفتنت، اشک هایم را پاک میکنم. وقت تمام کردن تصویر است.
دوباره باز میگردی به سیاه چاله ای که تا مدتها قرار نیست پیدایش شود. .
.
.
اندوه های جاودانه ی ما به "نداشتنِ ادمهایی خاص" برمیگردد.
اندوه هایی که گاهی بیدار میشوند و خواب ما را بهم میریزند و به ما حضورشان را یاداوری میکنند.
اندوه که بالا میاید ما یاد روزهایی می افتیم که با ان ادم خاص نداشته ایم، یاد نداشته هایمان.
حرفهای صمیمانه ای که نزده ایم و حمایتی که از او نگرفته ایم.
یاد لحظاتی که او نبوده و ما در خیالمان با او قدم میزدیم.
عمیق ترین اندوه ها به مهم ترین ادمهای زندگی مان برمیگردد. ادمهایی که شاید انقدر که برای ما مهم بوده اند، ما برایشان مهم نبوده ایم.
این اندوه ها به صادق ترین و شفاف ترین اشک ها متصل اند. اشک هایی که گاهی با امدنشان کمی از حجم دلتنگی مان کم میکنند. دلتنگی برای کسی که هیچگاه شبیه انچه میبایست باشد، نبوده و نیست! "نداشتنِ این ادمهای خاص" جای خالی های عمیقی را در ما به وجود میاورد.
برای هر کس این جای خالی ها مربوط به یک ادم متفاوت است؛ مربوط به پدری که هیچگاه پدر نبوده یا شاید مادری که نوازش نمیدانسته.
فرزندی که از دست رفته است یا همسری که همراه نبوده . در نهایت همه ی ما "نداشتن" هایی عمیق داریم. شبیه به سیاه چاله هایی که گاهی در قفسه ی سینه مان حس میشود و ما را به اقیانوسی از غم میکشاند.
اگاه باشید که همه چیز در دنیا موقت است و بالا امدنِ نداشته ها و اندوه هایمان هم پیرو همین قانون هستند.
هیچگاه " نداشته هایمان" ما را نکشته اند، اما انکارِ اینکه چقدر حرف ناگفته داریم فرسوده مان میکند. شاید وقت ان رسیده به یک چای داغ و گفتگویی کوتاه در ذهنتان دعوتش کنید و بعد بلند شوید و به ادامه ی زندگی تان برگردید.
از تمامِ روزهایی که نبودی و ندیدی برایت میگویم، از تمام لحظاتی که غرق خودت و جهانت بودی و تمام لحظاتی که من غرق تو و جهانت بودم.
تو قرار بود بزرگترین حمایت کننده باشی، قرار بود مرهم باشی. قرار بود همراه باشی.
اما نبودی و نیستی و میدانم هرگز نخواهی بود.
این دانستن سخت است اما مرا "نجات "خواهد داد. این دانستن به من کمک خواهد کرد تا دیگر منتظرت نباشم و امیدی به پیدا کردن "کسی که میخواستمش"در "تو" نداشته باشم.
تو هیچگاه شبیه ان کسی که من میخواستم، نبودی.
چایت را سر میکشی، بدون هیچ حرفی ارام از پشت میز بلند میشوی و میروی. درست مثل همیشه، بی تفاوت و سرد.
من هم با رفتنت، اشک هایم را پاک میکنم. وقت تمام کردن تصویر است.
دوباره باز میگردی به سیاه چاله ای که تا مدتها قرار نیست پیدایش شود. .
.
.
اندوه های جاودانه ی ما به "نداشتنِ ادمهایی خاص" برمیگردد.
اندوه هایی که گاهی بیدار میشوند و خواب ما را بهم میریزند و به ما حضورشان را یاداوری میکنند.
اندوه که بالا میاید ما یاد روزهایی می افتیم که با ان ادم خاص نداشته ایم، یاد نداشته هایمان.
حرفهای صمیمانه ای که نزده ایم و حمایتی که از او نگرفته ایم.
یاد لحظاتی که او نبوده و ما در خیالمان با او قدم میزدیم.
عمیق ترین اندوه ها به مهم ترین ادمهای زندگی مان برمیگردد. ادمهایی که شاید انقدر که برای ما مهم بوده اند، ما برایشان مهم نبوده ایم.
این اندوه ها به صادق ترین و شفاف ترین اشک ها متصل اند. اشک هایی که گاهی با امدنشان کمی از حجم دلتنگی مان کم میکنند. دلتنگی برای کسی که هیچگاه شبیه انچه میبایست باشد، نبوده و نیست! "نداشتنِ این ادمهای خاص" جای خالی های عمیقی را در ما به وجود میاورد.
برای هر کس این جای خالی ها مربوط به یک ادم متفاوت است؛ مربوط به پدری که هیچگاه پدر نبوده یا شاید مادری که نوازش نمیدانسته.
فرزندی که از دست رفته است یا همسری که همراه نبوده . در نهایت همه ی ما "نداشتن" هایی عمیق داریم. شبیه به سیاه چاله هایی که گاهی در قفسه ی سینه مان حس میشود و ما را به اقیانوسی از غم میکشاند.
اگاه باشید که همه چیز در دنیا موقت است و بالا امدنِ نداشته ها و اندوه هایمان هم پیرو همین قانون هستند.
هیچگاه " نداشته هایمان" ما را نکشته اند، اما انکارِ اینکه چقدر حرف ناگفته داریم فرسوده مان میکند. شاید وقت ان رسیده به یک چای داغ و گفتگویی کوتاه در ذهنتان دعوتش کنید و بعد بلند شوید و به ادامه ی زندگی تان برگردید.
- ۱۲.۰k
- ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط