فقط کافیست دلت بلرزد و دلتنگش شوی
فقط کافیست دلت بلرزد و دلتنگش شوی
چشمانت را که ببندی،
دست دلت را میگیرد
و میبرد درست روبروی ایوان طلا...
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام
#یا_امام_رئوف
#بطلب_آقا_جان
حرم لبریز زائرها…مسافرها…مجاورها…
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها…
یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها…
وحالا هرکدام آرام …
زبان واکرده در این ازدحام، آرام:
“ببین این دست پینه بسته را آقا
ببین این شانه های خسته را آقا
به بی خوابی دوچشم خویش را مجبور کردم من
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من
نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را”
یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت…
یکی بالای گلدسته اذان می گفت…
صدا پیچید در صحن و حرم، گویا در و دیوار با انصاریان می گفت:
“اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی…”
یکی بغض میان آه را می گفت…
یکی هم خستگی راه را می گفت…
جوان زائری در گریه هایش”آمدم ای شاه” را می گفت…
خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور ، دلگیر حرم هستند…
همان هایی که جاماندند و حالا پای تصویر حرم هستند…
چشمانت را که ببندی،
دست دلت را میگیرد
و میبرد درست روبروی ایوان طلا...
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام
#یا_امام_رئوف
#بطلب_آقا_جان
حرم لبریز زائرها…مسافرها…مجاورها…
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها…
یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها…
وحالا هرکدام آرام …
زبان واکرده در این ازدحام، آرام:
“ببین این دست پینه بسته را آقا
ببین این شانه های خسته را آقا
به بی خوابی دوچشم خویش را مجبور کردم من
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من
نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را”
یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت…
یکی بالای گلدسته اذان می گفت…
صدا پیچید در صحن و حرم، گویا در و دیوار با انصاریان می گفت:
“اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی…”
یکی بغض میان آه را می گفت…
یکی هم خستگی راه را می گفت…
جوان زائری در گریه هایش”آمدم ای شاه” را می گفت…
خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور ، دلگیر حرم هستند…
همان هایی که جاماندند و حالا پای تصویر حرم هستند…
۸۷۸
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.