تک پارتی ته ته 🙃
به تخت هجوم بردم.آره…خیلی خسته بودم.امروز دو شیفت کار کردم.دو شیفت طولانی…همین طور که رو تخت به پهلو دراز کشیده بودم،خودمو تو شکمم جمع کردم و به زور گوشیمو از رو میز برداشتم و از شارژ کندم.۶۷٪ درصد داشت.رفتم توی مخاطبین،شونزده میسکال از تهیونگ(شتتت)بهش زنگ زدم و گوشی رو به زور گوشی رو روی گوشم گذاشتم.
(تهیونگ_ا/ت*)
_الو…ا/ت؟
*سلام ته ته(دوزتان ا/ت لحن خسته ای داره)
_چرا جوابمو نمیدی؟
*ببخشید امروز خیلی کار داشتم
_عب ندره…چه خبر؟
*هیچی…تو چی؟
_ا/ت
*جونم
_بیا تمومش کنیم
*چی؟؟؟؟چراا؟؟
_به هم نمیخوریم،تو هم که همیشه کار داری وقتی هم بیکار میشی من کار دارم
*چه ربطی داره؟من هنوز دوستت دارم
_ولی من…ندارم
*باشه!خداحافظ آقای کیم
گوشی رو قطع کردم و به سمت کمد پرت کردم.انقد بلند گریه میکردم که فک میکردم همسایه ها هم صدامو میشنیدن.سعی کردم فراموشش کنم.اسم (دوست پسر)رو از مخاطبینم حذف کردم.
* * *
صبح پاشدم و رفتم آشپزخونه یه پنکیک کوچیک درست کردم خوردم بعد رفتم اتاقم و لباس پوشیدم که برم بیرون و کمی رامن تند و کیمچی بخرم.وقتی در فروشگاه رو باز کردم و صحنه ی رو به رو شدم که نباید میشدم.تهیونگ صندوق دار اون فروشگاه بود.میخواستم بیرون برم که…
_ا/ت!
دستایی محکم دورم حلقه شدن.دستاشو پس زدم و بیرون فروشگاه دویدم ولی دوباره اون دستای لعنت*ی دورم حلقه زدن.دوباره خواصتم دستشو پس بزنم که محکم تر دورم پیچید
_ا/ت من اشتباهی رو کردم که ازش خیلی پشیمونم
*چی میگی؟همه چی بین ما تمومه
_تروخدا چاگی…لطفا
چند ثانیه سکوت بود ولی تهیونگ اون سکوت رو شکست
_ا/ت؟لطفا…دوباره کیم ا/ت شو😔
*نمیخوام!برو اونور…
دستشو پس زدم و دویدم به سمت خونه … وقتی وارد شدم،پشت در نشستم و فقط اشک میریختم.دیگه بسه!بهش فکر نکن پارک ا/ت!نه نمیشهههه😔خیلی سخته…
من هنوز دوستش دارم.اصن..تقصیر خودشه😔😡به سمت حموم رفتم و کمی دوش گرفتم و رفتم موهامو خشک کردم و همین طور داشتم به سمت آشپزخونه میرفتم که انگشت کوچیک پام محکم به میز خورد و نشستم و کمی آن و اوخ گفتم و بعد بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم(فازم از این تیکه چی بود؟xd)غذامو روی میز گذاشتم تا خنک شه ولی صدایی از اتاق اومد.رفتم تو اتاق و هیچی ندیدم.پس دوباره رفتم روی میز رو دیدم.غذا کمی خورده شده بود!😐بقیشو خوردم و رفتم رو تخت که بخوابم ولی ناگهان دستای کسی پشتم حلقه شد.با ترس رومو اونور کردم!
_صلام بیب😎
پایاننن امیدوارم اومده باشه خوشتون اگه نیومده بگید بیاد
بایییی😂
(تهیونگ_ا/ت*)
_الو…ا/ت؟
*سلام ته ته(دوزتان ا/ت لحن خسته ای داره)
_چرا جوابمو نمیدی؟
*ببخشید امروز خیلی کار داشتم
_عب ندره…چه خبر؟
*هیچی…تو چی؟
_ا/ت
*جونم
_بیا تمومش کنیم
*چی؟؟؟؟چراا؟؟
_به هم نمیخوریم،تو هم که همیشه کار داری وقتی هم بیکار میشی من کار دارم
*چه ربطی داره؟من هنوز دوستت دارم
_ولی من…ندارم
*باشه!خداحافظ آقای کیم
گوشی رو قطع کردم و به سمت کمد پرت کردم.انقد بلند گریه میکردم که فک میکردم همسایه ها هم صدامو میشنیدن.سعی کردم فراموشش کنم.اسم (دوست پسر)رو از مخاطبینم حذف کردم.
* * *
صبح پاشدم و رفتم آشپزخونه یه پنکیک کوچیک درست کردم خوردم بعد رفتم اتاقم و لباس پوشیدم که برم بیرون و کمی رامن تند و کیمچی بخرم.وقتی در فروشگاه رو باز کردم و صحنه ی رو به رو شدم که نباید میشدم.تهیونگ صندوق دار اون فروشگاه بود.میخواستم بیرون برم که…
_ا/ت!
دستایی محکم دورم حلقه شدن.دستاشو پس زدم و بیرون فروشگاه دویدم ولی دوباره اون دستای لعنت*ی دورم حلقه زدن.دوباره خواصتم دستشو پس بزنم که محکم تر دورم پیچید
_ا/ت من اشتباهی رو کردم که ازش خیلی پشیمونم
*چی میگی؟همه چی بین ما تمومه
_تروخدا چاگی…لطفا
چند ثانیه سکوت بود ولی تهیونگ اون سکوت رو شکست
_ا/ت؟لطفا…دوباره کیم ا/ت شو😔
*نمیخوام!برو اونور…
دستشو پس زدم و دویدم به سمت خونه … وقتی وارد شدم،پشت در نشستم و فقط اشک میریختم.دیگه بسه!بهش فکر نکن پارک ا/ت!نه نمیشهههه😔خیلی سخته…
من هنوز دوستش دارم.اصن..تقصیر خودشه😔😡به سمت حموم رفتم و کمی دوش گرفتم و رفتم موهامو خشک کردم و همین طور داشتم به سمت آشپزخونه میرفتم که انگشت کوچیک پام محکم به میز خورد و نشستم و کمی آن و اوخ گفتم و بعد بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم(فازم از این تیکه چی بود؟xd)غذامو روی میز گذاشتم تا خنک شه ولی صدایی از اتاق اومد.رفتم تو اتاق و هیچی ندیدم.پس دوباره رفتم روی میز رو دیدم.غذا کمی خورده شده بود!😐بقیشو خوردم و رفتم رو تخت که بخوابم ولی ناگهان دستای کسی پشتم حلقه شد.با ترس رومو اونور کردم!
_صلام بیب😎
پایاننن امیدوارم اومده باشه خوشتون اگه نیومده بگید بیاد
بایییی😂
۴.۵k
۱۱ آبان ۱۴۰۲