می ترسین شهید بشم!
می ترسین شهید بشم!
دمشق با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می وزد.
ساعت ۷:۴۵ صبح پنج شنبه 12/10/98 به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاج قاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛ همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را می نوشتیم ولی این بار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج سال آینده... از برنامه تک تک گروه های مقاومت در پنج سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک جلسه آنهایی که با حاجی کار کردند می دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع کردن صحبت هایش را نمی دهد، اما پنج شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود. حاج قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن نصرالله را ببیند...
ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج قاسم با لبخند گفت؛ می ترسین شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد:
- شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه ست!
- حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده شمرده گفت: میوه وقتی می رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می شه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی ها اشاره کرد؛ اینم رسیده ست، اینم رسیده ست...
ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد. ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید. حاج قاسم عزیز واقعاً رسیده بود... .
منبع:
کتاب مکتب سلیمانی، مؤسسه جوانان آستان قدس رضوی، ص 90-93، به نقل از یکی از مسئولین لشکر فاطمیون.
دمشق با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می وزد.
ساعت ۷:۴۵ صبح پنج شنبه 12/10/98 به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاج قاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛ همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را می نوشتیم ولی این بار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج سال آینده... از برنامه تک تک گروه های مقاومت در پنج سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک جلسه آنهایی که با حاجی کار کردند می دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع کردن صحبت هایش را نمی دهد، اما پنج شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود. حاج قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن نصرالله را ببیند...
ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج قاسم با لبخند گفت؛ می ترسین شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد:
- شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه ست!
- حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده شمرده گفت: میوه وقتی می رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می شه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی ها اشاره کرد؛ اینم رسیده ست، اینم رسیده ست...
ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد. ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید. حاج قاسم عزیز واقعاً رسیده بود... .
منبع:
کتاب مکتب سلیمانی، مؤسسه جوانان آستان قدس رضوی، ص 90-93، به نقل از یکی از مسئولین لشکر فاطمیون.
۳.۸k
۱۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.