هنرمند کوچولوی من
که همون لحظه حله ات افتاد
کوک....
هااااااا
نه کوک آرامش خدا رو حفظ کن
راوی..
کوک سریع در چشماش رو میگیره
ات: برو بیرون کوکککککککک
کوک: باشه//تحریک شده بچم//
راوی .....
ات که گوجه شده بود لباس پوشید و سریع رفت بیرون
کوک:🍅🍅
ات:🍅🍅
راوی..
ات از خجالت حتی به کوک نگاه نمیکرد
کوک: اممم دیگه بسه چطوره بریم اسب سواری
ات: ب..ب.باشه🍅🍅
راوی...
میرن که سوار اسب بشن میبینن خال خالی مریض پس مجبور شدن هردو روی یک اسب بشینن
کوک: من میگم کجا بریم باشه
ات: باشه
راوی....
کوک ات رو میبره به دشت گل رز سفید واونجا میشینن
ات: از کجا میدونستی که من اینجا رو دوست دارم
کوک: دخترا بهم گفتن
ات: چطوره یه یک ساعت همینجا بخوابی
کوک: ن
ات: چرا
کوک: چون .........امممممم.اااا.
راوی ...
کوک انگشتر رو از توی جیبش برمیداره و میگه با من از دواج میکنی
ات:......خب.....میدونی....
کوک....
هااااااا
نه کوک آرامش خدا رو حفظ کن
راوی..
کوک سریع در چشماش رو میگیره
ات: برو بیرون کوکککککککک
کوک: باشه//تحریک شده بچم//
راوی .....
ات که گوجه شده بود لباس پوشید و سریع رفت بیرون
کوک:🍅🍅
ات:🍅🍅
راوی..
ات از خجالت حتی به کوک نگاه نمیکرد
کوک: اممم دیگه بسه چطوره بریم اسب سواری
ات: ب..ب.باشه🍅🍅
راوی...
میرن که سوار اسب بشن میبینن خال خالی مریض پس مجبور شدن هردو روی یک اسب بشینن
کوک: من میگم کجا بریم باشه
ات: باشه
راوی....
کوک ات رو میبره به دشت گل رز سفید واونجا میشینن
ات: از کجا میدونستی که من اینجا رو دوست دارم
کوک: دخترا بهم گفتن
ات: چطوره یه یک ساعت همینجا بخوابی
کوک: ن
ات: چرا
کوک: چون .........امممممم.اااا.
راوی ...
کوک انگشتر رو از توی جیبش برمیداره و میگه با من از دواج میکنی
ات:......خب.....میدونی....
- ۸۶
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط