به گناهِ نا کرده محکومیم به بودنِ بی دلیل به مشتهایی که گ
به گناهِ نا کرده محکومیم به بودنِ بی دلیل به مشتهایی که گره نشد به حرفهای نزده به سکوتهای طولانی محکومیم به اینکه که چرا سیب را گاز زد کسی که نمی شناسیمش؟ محکومیم که چرا از بهشت رانده شدند؟ تکلیفِ سرگردانیمان را دیر زمانیست که به دستِ ایمانمان نوشته اند ایمانی که برای پدر بود گناهِ ما قدم گذاشتن در راهی بود که هیچ نقشه ای پایانش را رقم نزد ما را دیگر بی خیال ما خسته ایم خسته ایم از تکرارِ دوباره ی باورهای غلطمان خسته ایم از اعتمادِ بی دلیلمان خسته ایم از تکبیر هایی که به تکبر رسید اصلا بهشت پیش کش شما با تمام رودخانه هایش بگذارید لا اقل سیب را با آرامش به دندان گاهی باید با یک زن بی دلیل قدم زد بی بهانه تا گناهِ نانوشته ی این قبیله شاید که درست از آ�
۴۷۱
۲۰ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.