مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

هو

هو
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک و ویران را
کسی دیگرنمی پرسد چرا تنهای تنهایم
ومن چون شمع میسوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
ومن دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم
که هردم با نسیمی می‌شود برگی جدا از او
ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند 🥀🥀🥀
دیدگاه ها (۱)

سنجاق کن دوستت دارم های مرا سمت غرب سینه ات تا قلبت بشنود بل...

شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت ؟ گفت ای عاشق بیچاره فرا...

فراموش کردنت مثل آب خوردن بود از این آب ها که می پرد در گلو...

پرواز نمی خواهم ، از بس که قفس زیباست من مشتری حبست این حصر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط