میدانی همیشه به چه چیز هایی حسودیم میشد

میدانی همیشه به چه چیز هایی حسودیم میشد ؟
خب بگذار تا برایت بگویم
من همیشه وقتی از آن خیابانی که تو هر روز از آن میگذشتی
همان خیابانی که یک عصر دلگیر پاییزی برای نخستین بار مردی با پالتوی قهوه ای را دیدم
و تا ابد عاشقش شدم .
میدانی من همیشه به آن خیابان حسودیم میشد چرا که هر روز قدم های تورا لمس میکرد !
من همیشه به آن پیراهن سورمه ای رنگت که کادوی تولدت ٢٩ سالگی ات از طرف او بود
و تو همیشه با لبخند دکمه هایش را میبستی حسودیم میشد
من همیشه به ضربان قلبت هنگامِ دیدنِ او حسودیم میشد
میدانی آنگونه که قلبت میتپید
درون سینه برای او کیست که حسودی اش نشود
راستش را بخواهی
گاهی اوقات یواشکی به او هم حسودی ام میشد
میدانی چرا میگویم یواشکی؟
خب بگذار تا برایت بگویم
من همیشه سعی میکردم
زیاد به او فکر نکنم چرا که اگر میخواستم
به او حسودی کنم
باید تمامه حسادت های زنانه ی دنیا را خرجش میکردم
و تو خوب میدانی
که حسادت زنانه هیچوقت تمامی ندارد
اگر از این زاویه بخواهیم بهش نگاه کنیم
من همیشه ته دلم حسادتی به او داشته ام
من همیشه به مهمانانِ دامادی ات هم حسودیم میشد
چرا که ثانیه به ثانیه شاهد خوشحالی ات بودند
راستش را بخواهی
من همیشه هر روزه این سالها به خودم هم حسودیم میشد
چرا که دوستت داشتم
چرا که بعد از رفتنت هر روز پشت پنجره به انتظار مردی با پالتوی قهوه ای نشستم
که باز هم روزی از این خیابان عبور کند
و من دوباره عاشقش شوم
#جیران_لنگران
دیدگاه ها (۱)

من از صرف فعل نبودن ...از نبودتاز نبودتخسته ام!من از این نون...

سرت شلوغ استمثل خیابان های شهردر آخرین روز سال...و من چقدراز...

نمیدونم کدوم بدتره،اینکه از دست داده باشمش،یا اینکه بفهمم اص...

تو نباشی؛ چرا دو صندلی؟!تو نباشی؛ چرا دو پنجره؛ دو تخت ؟!تو ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط