خسته ام من تنها

خسته ام ... ;من تنها
از دوروئی و ریا
می زنم سوی دریای سرود ...
می نویسم بر باد ، می نویسم بر نور
می نویسم من بر آن آبی دور
قایقم آماده ، کوله بارم بر پشت
من به آن شهر سری خواهم زد !
و به او خواهم گفت که در آن شهر چه چیزی دیدم !
دیده ها بسیارند ...
دیده ام من ; که نهایت فانیست
دیده ام من که شهر می میرد !
***
دیده ام شهرک او
چه بسا کشور او
کشور ساخته ی مردم دور، خاکستری است !
چون که شهر را دیدم نکته ای فهمیدم :

من و سهراب دلم نزدیکیم !
من می دانم که به رویا رفته ست و ندیده
که چطور پشت آن دروازه ی شهر اشک آن پیر مردی خسته ست
که براهی کتابی می جست ، که در آن
که در آن نور به واژه غلیان خواهد یافت !
***
من و او شهر دگر می خواهیم ...
پشت دریا خاکی ست
که من و یاد
در آن خاک گلی خواهیم کاشت !
پشت دریا شهریست که من و تو خواهیم ساخت !
دیدگاه ها (۴۹)

تنهایی یعنی دل هیچکس سایز دلت نیست !رفته ای اما رد پایت ماند...

سلام تولد داریم عمو حیدرمعرف حضور عزیزان هست ازقدیمیای ویسگو...

نوشتن... این روزها بهانه ای برای تمام هدیه دادنها، محبت کردن...

روزا گذشتن از پی هم میگن هنوزم بهارهاما گرماش شبیه گرمای تاب...

P⁷ لحظه‌ای که «ا.ت» و تهیونگ در حال تعریف کردن واقعیت رابطه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط