تا یک جا از زندگی

تا یک جا از زندگی
دنبال گوش شنوا می گردی
می خواهی تمام اتفاق ها را
مو به مو بازگو کنی
فریاد بزنی
بغض کنی
بباری حتی!
و او تنها تماشایت کند
دست روی شانه هایت بگذارد
و تو را بفهمد!
از یک جایی به بعد
تلخ یا شیرین
به این باور می رسی که هیچکس
هیچکدام از حرف های تو را‌ نمی شنود
و تنها شاید کمی با تو همدردی کند
بی آنکه به راستی بداند
تو برای بازگو کردن بعضی از اتفاق ها
از دوباره می شکنی!
از یک جایی به بعد
با هر رنج، قد می کشی
سرسخت می شوی
و فاصله می گیری
و به این باور میرسی که
فاصله ات را حفظ کنی
عمیق تر سکوت کنی
و گوش شنوای خودت باشی
دیدگاه ها (۰)

چه خوب میشد ..افتخار آدما به این‌نباشه که هیچکس حریف زبون من...

عشق فقط یکبار است و تمام!دفعات بعدی دیگر عشق نیست؛یا وسیله‌ا...

«چطور آدم بگوید که گاهی آدم به یاد کسی گریه نمی‌کند، اصلا آد...

میگن وقتی یکی دوسِت داره همه چاله چوله های تو رو بلده ...مید...

چندپارتی

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

سر زمین باشکوه نگهبان آتش پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط