بچه هااا یچی تو دفتر خاطراتم خوندم گفتم به شما هم بگم ت

بچه هااا یچی تو دفتر خاطراتم خوندم. گفتم به شما هم بگم تابستون من میرفتم دفاع شخصی* تابستونا همش میرم*
بعد تو کلاسمون یه دختره. آمد چسی اصلا حالت ازش بهم می‌خورد یه دروغ هایی میگفت. اصلا .... عکس از گوگل. آورده بود. می‌گفت با داداشم رفتیم دبی. و یه عکس از گوگل پیدا کرده بود. یه بدبختی. آورده بود میگفت داداشمه بخدا هی ما چیزی نمیگفتیم. ولی واقعا. بعدش میترکیدیم. که انقدر ضایع دروع میگه. دیگه هیچی. دعوام شد باهاش منم که کینه ای. تا خونش دنبالش رفتم 😅 * خیلی بیکار بودم*
این به کنار یه انجمن زدم جاسوسانی به دنبال نازنین* اسم دختره بود* حاجی. یعنی. آنقدر تقیب کردم بچه رو. آمارشو گیر آوردم مغازه باباش هم پیدا کردم بعد چی جالبه این که میگفت باباش نمایشگاه ماشین داره من باور نمیکردم آخرش معلوم شد باباش میوه فروشه. البته که. اشکال نداره پدره زحمت میکشه ولی مشکل من دختره بود که نه تنها دروغ میگفت پشت منم چیز میز در می آورد
هیچی دیگه ابروش و دروغ هاش معلوم شد. دل منم خنک شد 😁 من گفتم که کینه ایم
دیدگاه ها (۰)

من:(دخترا بگید ببینم)

بچه ها دوشنبه تولد داداشم بود.... از شانس عالیه داداشم. دوشن...

وقتی عضو هشتم بی تی اسی و اون عاشقتهدرخواستی☆p.3^ویو ات ^راه...

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط