کاش یکی بود که توی کوچه ها داد میزد :
خاطره خشکیه . . .
خاطره خشکیه . . .
آنوقت همه ی خاطراتم را
همان هایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارند را
میریختم تو کیسه
و میدادم به او
و میرفت ردِ کارش !
همان خاطراتی که عوض کردنشان با نیم سیر نمک هم غنیمت است
نمکی که بتوانم هر روز رویِ زخمهایم بریزم
تا دردشان را از دست ندهند
زخمهایی که نبایند فراموش شوند
همان زخم هایی که خاطراتم به جانم گذاشتند..!!
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.