کودک همسری بخونید👇
عاقد گفت عروس خانوم وكیلم؟
گفتند عروس رفته گل بچینه. دوباره پرسید وكیلم عروس خانوم؟ - ......
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكیلم؟
عروس رفته...
عروس رفته بود.
پچ پچ افتاد بین مهمانها. شیرین سیزده سالش بود؛ وراج و پر هیجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خندید. هر روز سر دیوار و بالاى درخت پیدایش مى كردند. پدرش هم صلاح دید زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غیرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شیرین هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زیر پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابیدند، زده بود بیرون!
مهمانى بهم ریخت. هر كس از یك طرف دوید دنبال عروس. مهمانها ریختند توى كوچه.
شیرین را روى پشت بام همسایه پیدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده!
نامحرمها را رفتند بیرون. كمال مچ شیرین را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكیلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شیرین یك نیشگون ریز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زیر آینه. زن ها كل كشیدند و مردها بهم تبریك گفتند. كمال زیر لب غرید كه آدمت مى كنم جووووجه و خیره شد به تصویر خودش در آینه شكسته.
فرداى عروسى شیرین را سر درخت توت پیدا كردند. كمال داد درخت هاى حیاط را بریدند. سر دیوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شیرینى و شكلات باشد!
شیرین شد زهره!
زهره تمرین كرد یواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهایت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خیره به پایین یا روبرو.
زهره شد یك آدم آهنى تمام و عیار. فامیل ها گفتند این زهره یك مرضى چیزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت یك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود یك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
بستریش كه كردند، كمال طلاقش داد.!
خواهرها گفتند دلت نگیره برادر!
زهره قسمتت نبود. برایت یك دختر چهارده ساله پسندیده ایم به نام شربت.
بریده ای از کتاب من یک زنم
#صدیقه_احمدى
📚
گفتند عروس رفته گل بچینه. دوباره پرسید وكیلم عروس خانوم؟ - ......
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكیلم؟
عروس رفته...
عروس رفته بود.
پچ پچ افتاد بین مهمانها. شیرین سیزده سالش بود؛ وراج و پر هیجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خندید. هر روز سر دیوار و بالاى درخت پیدایش مى كردند. پدرش هم صلاح دید زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غیرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شیرین هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زیر پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابیدند، زده بود بیرون!
مهمانى بهم ریخت. هر كس از یك طرف دوید دنبال عروس. مهمانها ریختند توى كوچه.
شیرین را روى پشت بام همسایه پیدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده!
نامحرمها را رفتند بیرون. كمال مچ شیرین را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكیلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شیرین یك نیشگون ریز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زیر آینه. زن ها كل كشیدند و مردها بهم تبریك گفتند. كمال زیر لب غرید كه آدمت مى كنم جووووجه و خیره شد به تصویر خودش در آینه شكسته.
فرداى عروسى شیرین را سر درخت توت پیدا كردند. كمال داد درخت هاى حیاط را بریدند. سر دیوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شیرینى و شكلات باشد!
شیرین شد زهره!
زهره تمرین كرد یواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهایت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خیره به پایین یا روبرو.
زهره شد یك آدم آهنى تمام و عیار. فامیل ها گفتند این زهره یك مرضى چیزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت یك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود یك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
بستریش كه كردند، كمال طلاقش داد.!
خواهرها گفتند دلت نگیره برادر!
زهره قسمتت نبود. برایت یك دختر چهارده ساله پسندیده ایم به نام شربت.
بریده ای از کتاب من یک زنم
#صدیقه_احمدى
📚
۸.۶k
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.