کپشن😔👇
#کپشن😔👇
.
نفس زنان داشت خیابون رو طی میکرد
دخترِ تازه عروس نزديك خونهی پدرش بود
فقط یه کوچه مونده بود تا مقصد!
اضطراب از نگاهش پیدا بود
مدام برميگشت و پشت سرشو نگاه میکرد
به سختی نفس میکشید
چند وقتى بود كه بارِ شیشه داشت، اونم دوقلو!
اومد وارد کوچه بشه که ناگهان
چندتا جوون معلوم الحال
سر راهش سبز شدن
دلش هُرّی ریخت!
نگاهی به خیابون انداخت
هيچ كسى از این خیابون لعنتی رد نمیشد
انگار كه خاك مرده ريخته بودن
روى قامت اين شهر هميشه شلوغ
ناگهان یک نفر چادرش رو کشید
با صورت خورد زمین !
اومد بگه بى انصافا نکنید
که نفر بعدی با مشت به سرش کوبید
چمشاش سیاهی رفت
ولی نگرانِ بار شیشهاش بود
دو دستی طفلهایی که شش ماهه بودن
توی آغوشش گرفت و با خودش گفت
بلاخره اینام آدمن ، عاطفه دارن
شاید اگر بفهمن طفل در شكم دارم
اونم دوتا ، بهم رحم کنن!
ولی وقتی اینو گفت
تازه فهمید که نباید میگفت!
لعنتيا تا میفهمن بچه داره
شروع میکنن لگد زدن به ...آخ😭💔
دختر بیچاره روی زمین به خودش میپیچید
اشک از گوشه چشماش سیلاب شده بود
فهمید اونی که نباید، اتفاق افتاده ...!
زیر لب یک جمله رو زمزمه میکرد
«من دیگه مادر نیستم!»
حالا بلند تر فریاد بزن زن زندگی آزادی
همون شعاری که از روز اول
بوی مر.گ میداد و خو.ن
#زن_زندگی_آزادی
زمان حادثه: ۲۹/آبانماه/۱۴۰۱
مکان: خوزستان-اهواز
.
نفس زنان داشت خیابون رو طی میکرد
دخترِ تازه عروس نزديك خونهی پدرش بود
فقط یه کوچه مونده بود تا مقصد!
اضطراب از نگاهش پیدا بود
مدام برميگشت و پشت سرشو نگاه میکرد
به سختی نفس میکشید
چند وقتى بود كه بارِ شیشه داشت، اونم دوقلو!
اومد وارد کوچه بشه که ناگهان
چندتا جوون معلوم الحال
سر راهش سبز شدن
دلش هُرّی ریخت!
نگاهی به خیابون انداخت
هيچ كسى از این خیابون لعنتی رد نمیشد
انگار كه خاك مرده ريخته بودن
روى قامت اين شهر هميشه شلوغ
ناگهان یک نفر چادرش رو کشید
با صورت خورد زمین !
اومد بگه بى انصافا نکنید
که نفر بعدی با مشت به سرش کوبید
چمشاش سیاهی رفت
ولی نگرانِ بار شیشهاش بود
دو دستی طفلهایی که شش ماهه بودن
توی آغوشش گرفت و با خودش گفت
بلاخره اینام آدمن ، عاطفه دارن
شاید اگر بفهمن طفل در شكم دارم
اونم دوتا ، بهم رحم کنن!
ولی وقتی اینو گفت
تازه فهمید که نباید میگفت!
لعنتيا تا میفهمن بچه داره
شروع میکنن لگد زدن به ...آخ😭💔
دختر بیچاره روی زمین به خودش میپیچید
اشک از گوشه چشماش سیلاب شده بود
فهمید اونی که نباید، اتفاق افتاده ...!
زیر لب یک جمله رو زمزمه میکرد
«من دیگه مادر نیستم!»
حالا بلند تر فریاد بزن زن زندگی آزادی
همون شعاری که از روز اول
بوی مر.گ میداد و خو.ن
#زن_زندگی_آزادی
زمان حادثه: ۲۹/آبانماه/۱۴۰۱
مکان: خوزستان-اهواز
۳.۲k
۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.