عمر بگذشت به مستی و دگر هوش نبود
عمر بگذشت به مستی و دگر هوش نبود
هرچه گفت پیر خردمند ولی گوش نبود
از سر خود نظری کار به اینجا افتاد
که بجز حسرت و غم همدم و آغوش نبود
هرچه گفت پیر خردمند ولی گوش نبود
از سر خود نظری کار به اینجا افتاد
که بجز حسرت و غم همدم و آغوش نبود
۳۱۳
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.