(حسین حسین جان)(4)
(حسین حسین جان)(4)
یک کاروانی
می اید از دور
چون یه گلستان
یک اسمان نور
یک ماه تابان
با کاروان است
چندین ستاره
در گرد آن است
ها ها ها
یک طفل کوچک
آغوش مادر
خوابیده ارام
چون یک کبوتر
تاریکی شب
از دشت برخواست
بر سلیل اشرار در دشت اراست
در آن بیابان غم اشیان داشت
قصد هلاکه ان کاروان داشت
هاهاهاهاهاهاهاهاهاها
ماه و ستاره با خنجر غیب
شد پاره پاره ماه محرم
در قلب صحرا شهری بنا شد
شهر شقایق شهر خدا شد
(آنجا که نامش کرب و بلا بود
جای قیامه خونه خدا بود)(4)
(حسین حسین)(4)
یک کاروانی
می اید از دور
چون یه گلستان
یک اسمان نور
یک ماه تابان
با کاروان است
چندین ستاره
در گرد آن است
ها ها ها
یک طفل کوچک
آغوش مادر
خوابیده ارام
چون یک کبوتر
تاریکی شب
از دشت برخواست
بر سلیل اشرار در دشت اراست
در آن بیابان غم اشیان داشت
قصد هلاکه ان کاروان داشت
هاهاهاهاهاهاهاهاهاها
ماه و ستاره با خنجر غیب
شد پاره پاره ماه محرم
در قلب صحرا شهری بنا شد
شهر شقایق شهر خدا شد
(آنجا که نامش کرب و بلا بود
جای قیامه خونه خدا بود)(4)
(حسین حسین)(4)
۱.۲k
۰۲ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.