پارت ۱
پارت ۱
نام داستان = افسرده بی گناه
۱ = اوکی من یه آدم افسردم و یه زندگی کثافت بار دارم ، زندگی من از روزی به تباهی رفت که دستم خورد به قهوه و قهوه روی تقویم ریخت از اون روز ، روز هام تلخ شد .
بزن بریم = اسم من (سوجین) هست و الان ۲۸ سالمه زندگیم رو که گند برداشته و الان یه کاراگاه هستم قبلا ها مهندس معماری بودم ولی اون کار رو ولی کردم و واسه کاراگاه شدن تلاش کردم و الان یه کاراگاه هستم اگه از این کار خسته شم دوباره میتونم مهندس معماری بشم با اینکه الان تو سال ۲۰۲۳ هستیم من احساس میکنم به سال های گذشته تعلق دارم و عاشق وایب قدیمی و کلاسیک هستم اوایل زندگیم سخت بود ولی عادت کردم.
دوست های زیادی از دست دادم مامانم همیشه بیشتر به داداشم توجه میکرد تا به من نمیدونم چرا ، چرا باید اونو بیشتر از من دوست داشته باشه ؟ ولی به این هم عادت کروم وقتی داداشم بدون اینکه کاری اینجام بده تو دل مامان بابام جا داشت ولی من هرچی تلاش میکردم کسی دوستم نداشت و همه محبت ها سمت داداشم بود با اینکه من مامانم دوست داشتم اون منو دوست نداشت من از ۱۰ سالگیم افسردگی دارم بخاطر مامانم .
ولی عادت کردم قبول دارن ته افسردگی یا مرگ یا بیخیالی فعلا من که خودم و زدم به بیخیالی ولی یه حسی بهم میگه این بیخیالی زیاد دووم نمیاره و میمیرم .
بنظرم مردن یه اتفاق خیلی خوبه خوشحالم که ما فقط یه بار این زندگی رو ، زندگی میکنیم چون من واقا یه بار دیگه نمیتونم زندگی کنم میدونین افسردگی مث چی میمونه . (خونریزی داخلی ) هیچکس نمیبینه داری خونریزی میکنی اما این تویی که درد میکشی :))))
اوکی من تو یه خونه ویلایی لوکس زندگی میکنم با اینکه همه چی دارم ( پول ،ثروت،زیبایی،خونه ویلایی،استخر خونگی) بازم حس میکنم یچیزی کمه و اون محبت آره من از بچگی محبت نکشیدم و الان اینطوری شدم .
میدونین (اور تینک) شدن یعنی چی اوکی یعنی توحم ترس از جماعت و دعوا توی مشکل ها احساس میکنی تو مشکل اصلی هستی تپش قلب زیادی ام آره من اورتینک هم میشم خیلی زیاد مخصوصا تو جمعیت اصلا از مدرسه خوشم نمیومد و از مدرسه میترسیدم چون اونجا پر بود از بچه من از تماس فیزیکی هم بدم میاد خب فک کنم خیلی از خودم گفتم بهتره بریم سراغ ماموریت هام و کاراگاه بازیام.
این داستان ادامه دارد منتظر پارت بعد باشید...
نام داستان = افسرده بی گناه
۱ = اوکی من یه آدم افسردم و یه زندگی کثافت بار دارم ، زندگی من از روزی به تباهی رفت که دستم خورد به قهوه و قهوه روی تقویم ریخت از اون روز ، روز هام تلخ شد .
بزن بریم = اسم من (سوجین) هست و الان ۲۸ سالمه زندگیم رو که گند برداشته و الان یه کاراگاه هستم قبلا ها مهندس معماری بودم ولی اون کار رو ولی کردم و واسه کاراگاه شدن تلاش کردم و الان یه کاراگاه هستم اگه از این کار خسته شم دوباره میتونم مهندس معماری بشم با اینکه الان تو سال ۲۰۲۳ هستیم من احساس میکنم به سال های گذشته تعلق دارم و عاشق وایب قدیمی و کلاسیک هستم اوایل زندگیم سخت بود ولی عادت کردم.
دوست های زیادی از دست دادم مامانم همیشه بیشتر به داداشم توجه میکرد تا به من نمیدونم چرا ، چرا باید اونو بیشتر از من دوست داشته باشه ؟ ولی به این هم عادت کروم وقتی داداشم بدون اینکه کاری اینجام بده تو دل مامان بابام جا داشت ولی من هرچی تلاش میکردم کسی دوستم نداشت و همه محبت ها سمت داداشم بود با اینکه من مامانم دوست داشتم اون منو دوست نداشت من از ۱۰ سالگیم افسردگی دارم بخاطر مامانم .
ولی عادت کردم قبول دارن ته افسردگی یا مرگ یا بیخیالی فعلا من که خودم و زدم به بیخیالی ولی یه حسی بهم میگه این بیخیالی زیاد دووم نمیاره و میمیرم .
بنظرم مردن یه اتفاق خیلی خوبه خوشحالم که ما فقط یه بار این زندگی رو ، زندگی میکنیم چون من واقا یه بار دیگه نمیتونم زندگی کنم میدونین افسردگی مث چی میمونه . (خونریزی داخلی ) هیچکس نمیبینه داری خونریزی میکنی اما این تویی که درد میکشی :))))
اوکی من تو یه خونه ویلایی لوکس زندگی میکنم با اینکه همه چی دارم ( پول ،ثروت،زیبایی،خونه ویلایی،استخر خونگی) بازم حس میکنم یچیزی کمه و اون محبت آره من از بچگی محبت نکشیدم و الان اینطوری شدم .
میدونین (اور تینک) شدن یعنی چی اوکی یعنی توحم ترس از جماعت و دعوا توی مشکل ها احساس میکنی تو مشکل اصلی هستی تپش قلب زیادی ام آره من اورتینک هم میشم خیلی زیاد مخصوصا تو جمعیت اصلا از مدرسه خوشم نمیومد و از مدرسه میترسیدم چون اونجا پر بود از بچه من از تماس فیزیکی هم بدم میاد خب فک کنم خیلی از خودم گفتم بهتره بریم سراغ ماموریت هام و کاراگاه بازیام.
این داستان ادامه دارد منتظر پارت بعد باشید...
۴.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.