پارت 2
《پارت ۲》
"ویو ا.ت"
ذهنم همش درگیره.تمام طول روز فکر میکردم.مطمئنم که دلم نمیخواد حتی برای نه گفتن برگردم ولی...
ولی اون جانگ سوک بود که باعث شک من میشد.چطوری میتونستم کسی رو که حتی بیشتر از پدر و مادرم بهم نزدیک بود رو نادیده بگیرم؟
وقتی گفت "لاقل به خاطر من" موندم..اما بل اخره تصمیمم رو گرفتم اینبار دلم میخواست برای اولین بار بهشون بفهمونم که دلم نمیخواد یه کاری رو انجام بدم و این کار رو میکنم.
ساعت دیگه طرفای ۲ و نیم ۳ ئه و خستم پس میرم خونه اما قبلش به جانگ سوک خبر میدم
[به سمت اتاق جانگ سوک حرکت میکنه و درد میزنه]
[جانگ سوک &]
& بفرمایید
-سلام جانگ من دیگه میرم
&به این زودی؟تازه ۲ و ۵۶ دقه اس
-اره امروز خیلی خسته شدم
&باشه.پس به راننده خبر میدم
-ممنون
از شرکت اومدم بیرون و رفتم خونه.بعد از خوردن شام و یکم تماشا کردن تی وی رفتم تو اتاق..
بازم فکرش زد به سرم و نتونستم مقاومت کنم.
رفتم رو تخت نشستمو از کشوی کنار تخت برداشتمش و بدون آب قورتش دادم[منظور قرصیه که قبل از رابطه استفاده میکنن تا از خود بی خود شن] و دوباره اون کارا رو تکرار کردم و ارضا شدم.
[[رو تخت میشینم]]واقعا این چیزی که از خودم میبینم هیچ وقت پایان نداره؟حالم از اینی که بود بهم میخورد!
با اینکه هر بار اتفاق میافتاد[حس بد بعد از خود ارضایی] اما بازم این کار رو تکرار میکردم..
بعد از همه این ها به حموم رفتم و گرفتم خوابیدم.
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.