گفت بیا اینم جواب آزمایشتهیچیت نیست

گفت : بیا اینم جواب آزمایشت،هیچیت نیست!
گفتم : مگه میخواستی چی نوشته باشه توش؟
گفت : تو کلی منو ترسوندی،فکر کردم تومور تو مغزته!
این چندمین باره که این همه راهو میکوبم میام اینجا.
هر بارم که اومدم دیدم هیچیت نبوده.
گفتم : حالا چه فرقی میکنه؟
من که زیاد دووم نمیارم.
همین روزاس که همسایه ها
بعدِ چند روز نعشم رو تو خونه پیدا کنن.
گفت : چی میگی تو؟
ایناها،نیگا کن...
نوشته هیچیت نیست!!باور نداری بیا خودت ببین!
گفتم : آزمایشا هیچی نشون نمیده.
هیچ کدومشون نمیدونه چه مرگمه!
گفت : باشه؛اصلا فردا میریم یه آزمایشگاه دیگه تا خیالت راحت شه.
بعدش من برمیرگردم کاشان رو پایان نامم کار کنم.
گفتم : یه آزمایشگاه سراغ نداری که نشون بده
من چه حسی بهت دارم؟


"بابک زمانی"
لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد
(صد روایت کوتاه برای نمُردن)
دیدگاه ها (۵)

پرسید فرق بین دوست و رفیق؟گفتم : دوست فقط یک آشناستیک همکاری...

اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم!اشتباه دوم من این...

"فاطمه بنگاله"

یک استکان طـٖــراوتِ گـلهای تازه دم یک لقمه آفتاب ِ سحــر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط