منتظر بودم برگردی

منتظر بودم برگردی...
کل اون روزا که نفسم سنگین بود،اون روزا که همه بهم ترحم میکردن،اون روزا که بت خونه ای که از تو ساخته بودم شدن بود یه کوه خرابه،بوی خاک میداد رفتنت،بوی خرابی...
میخواستم چشمامو ببندم و باز کنم و ببینم کابوس بوده همه نبودنات...
مزه خون میداد رفتنت...
انگار یکی زده بود تو دهنم،برق از سرم پریده بود،دهنم پر خون بود!
تو چه میفهمی تو حصر نبودنت چی به من گذشت؟
بختک نبونت داشت خفم میکرد...
تو اون روزا کجا بودی؟
اون روزا که سرمای زمستون استخونامو میترکوند
نفسمو میبرید
ولی سر سوزن پشتم گرم بودنت نبود
منتظر بودم برگردی...
معنی انتظارو میفهمی؟
صدامو بالا بردم سر خدا هم داد زدم
گفتم از کل دنیات چی کم میشه دل منم خوش باشه؟
صدام بلند شد:
الان منتظر نیستم...
بیا تو بزن تو دهنم دوباره برق از سرم بپره...
ولی برنگرد...
فقط برنگرد...
#پرنیان_شهدایی
دیدگاه ها (۱)

تویِ تاریکیِ اتاق دراز بکشهنذفری بذار تویِ گوشت و به یک موسی...

هر آدمی بالاخره یه روزی به کسی یا چیزی که ترک کرده برمیگرده،...

مرور میکنم هر شب قبل از خواب ؛تمامِ خاطراتت را...مانند قرصِ ...

"رفتن"همیشه با گُفتــَــنخداحافظ یا دَست تکان دادن های دیدار...

Revenge or love ? Part 3 با قدم های لرزونی که سعی در محکم ...

𝐼𝑀 𝑂𝑁 𝑌𝑂𝑈𝑅 𝑆𝐼𝐷𝐸 ︳𝑃𝐴𝑅𝑇 𝟏لبای او و عشق زیاد من به اون دخترهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط