☆☆☆خیلی قشنگه ☆☆☆
☆☆☆خیلی قشنگه ☆☆☆
یکم طولانیه ولی ارزش خوندن داره دوست داشتید بخونید من دو بار خوندمش :))
عکس رو از پروف آجی فرناز کش رفتم ببخشید آجی D:
آن وقـت بود که سـر و کلهے روباه پیدا شد.
روباه گفت:
-سلام.
شازده کوچولو برگشت اما ڪسے را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت:
-سلـام.
صـداگفت:
-مـن اینـجام، زیر درخـٺ سیـب...
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
-کے هستے تو ؟ عجب خوشگــلے!
روبــــاه گفٺ:
-یڪ روباهــــم مــــن.
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
-بیا با من بازے ڪن. نمیدانے چه قدر دلم گرفٺه...
روباه گفٺ:
-نمے ٺوانم باٺ بازے ڪنم. هنوز اهلیم نڪردهاند آخــر.
ݜازده ڪوچولو آهے ڪݜید و گفٺ:
-معــــذرٺ مےخواهـــــم.
امـــــا فڪری ڪرد و پرسید:
-اهلے ڪردن یعنے چه؟
روباه گفٺ:
-ٺو اهـل اینجا نیسٺے. پے چے مےگردے؟
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
-پے آدمها مےگـــــردم. نگفٺے اهلے ڪردن یعنے چه؟
روباه گفٺ:
-آدمهـا ٺفنگ دارند و ݜڪار مےڪنند. اینݜ اسباب دلخورے اسٺ! اما مرغ و ماڪیان هم پرورݜ مے دهند و خیرݜان فقـط همین اسٺ. ٺو پے مرغ مےڪردے؟
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
نَه، پے دوسٺ مےگردم. اهلے کردن یعنے چے؟
روباه گفٺ:
-یڪ چیزے اسٺ ڪه پاڪ فراموݜ ݜده. معنیݜ ایجاد علاقه ڪردن است.
-ایجاد علاقه ڪردن؟
روباه گفٺ:
-معلوم اسٺ. ٺو الان واسه من یڪ پسر بچهاے مثل صد هزار پسر بچهے دیگر. نه من هیچ احٺیاجے به ٺو دارم نه ٺو هیچ احٺیاجے به من. من هم واسه ٺو یڪ روباهم مثل صد هزار روباه دیگــر. اما اگر منو اهلے ڪردے هر دوٺامان به هم احٺیاج پیدا مےڪنیم. ٺو واسه من میان همهے عالم موجود یگانهاے مےشوے من واسه ٺو.
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
ڪمڪم دارد دسٺگیرم مےݜود. یڪ گلے هسٺ ڪه گمانم مرا اهلے ڪرده باݜد.
روباه گفٺ:
-بعید نیسٺ. رو این ڪرهے زمین هزار جور چیز مےݜود دید.
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
-اوه نه! آن رو ڪرهے زمین نیسٺ.
روباه ڪه انگار حسابے حیرٺ ڪرده بود گفٺ:
-رو یڪ سیارهے دیگر اسٺ؟
-آره.
-ٺو آن سیاره شڪارچے هم هسٺ؟
-نه.
-محݜر است! مرغ و ماڪیان چهطور؟
-نه.
روباه آهڪݜان گفٺ:
-همیݜهے خدا یڪ پاے بساط لنگ اسٺ!
اما پے حرفݜ را گرفٺ و گفٺ:
-زندگے یڪنواختے دارم. من مرغها را ݜڪار مےڪنم آدمها مرا. همهے مرغها عین همـند همهے آدمها هم عین همند. این وضع یڪ خرده خلقم را ٺنگ مےڪند. اما اگر ٺو منو اهلے ڪنے انگار ڪه زندگیم را چراغان ڪرده باشے. آن وقٺ صداے پایے را مےݜناسم ڪه باهر صداے پاے دیگر فرق مےڪند: صداے پاے دیگران مرا وادار مےڪند ٺو هفٺ ٺا سوراخ قایم بݜوم اما صداے پاے ٺو مثل نغمهاے مرا از سوراخم مےڪݜد بیرون. ٺازه، نگاه ڪن آنجا آن گندمزار را مےبینے؟ براے من ڪه نان بخور نیسٺم گندم چیز بے فایدهاے اسٺ. پس گندمزار هم مرا به یاد چیزے نمےاندازد. اسباب ٺاسف اسٺ. اما ٺو موهاٺ رنگ طلا اسٺ. پس وقٺے اهلیم ڪردے محݜر مےݜود! گندم ڪه طلایے رنگ اسٺ مرا به یاد ٺو مےاندازد و صداے باد را هم ڪه ٺو گندمزار مےپیچد دوسٺ خواهم داݜٺ...
اما اگر منو اهلے ڪردے هر دوٺامان به هم احٺیاج پیدا مےڪنیم. ٺو واسه من میان همهے عالم موجود یگانهاے مےݜوے من واسه ٺو.
خاموݜ ݜد و مدٺ درازے ݜازده ڪوچولو را نگاه ڪرد. آن وقٺ گفٺ: -اگر دلٺ مےخواهد منو اهلے ڪن!
ݜازده ڪوچولو جواب داد:
-دلم ڪه خیلے مےخواهد، اما وقٺِ چندانے ندارم. باید بروم دوسٺانے پیدا ڪنم و از ڪلے چیزها سر در آرم.
روباه گفٺ:
-آدم فقط از چیزهایے ڪه اهلے ڪند مےٺواند سر در آرد. انسانها دیگر براے سر در آوردن از چیزها وقٺ ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دڪانها مےخرند. اما چون دڪانے نیسٺ ڪه دوسٺ معامله ڪند آدمها ماندهاند بےدوسٺ... ٺو اگر دوسٺ مےخواهے خب منو اهلے ڪن!
ݜازده ڪوچولو پرسید:
-راهݜ چیسٺ؟
روباه جواب داد: باید خیلے خیلے حوصله ڪنے. اولش یڪ خرده دورٺر از من مےگیرے این جورے میان علفها مےنشینے. من زیر چݜمے نگاهٺ مےڪنم و ٺو لامٺاڪام هیچے نمےگویے، چون ٺقصیر همهے سؤِٺفاهمها زیر سر زبان اسٺ. عوضݜ مےٺوانے هر روز یڪ خرده نزدیڪ ٺر بنݜینے.
فرداے آن روز دوباره ݜازده ڪوچولو آمد.
روباه گفٺ:
-ڪاݜ سر همان ساعٺ دیروز آمده بودے. اگر مثلا سر ساعٺ چهار بعد از ظهر بیایے من از ساعٺ سه ٺو دلم قند آب مےݜود و هر چه ساعت جلوٺر برود بیݜٺر احساس ݜادے و خوݜبخٺے مےڪنم. ساعٺ چهار ڪه ݜد دلم بنا مےڪند ݜور زدن و نگران ݜدن. آن وقٺ اسٺ ڪه قدرِ خوݜبخٺے را مےفهمم! اما اگر ٺو وقٺ و بے وقٺ بیایے من از ڪجا بدانم چه ساعٺے باید دلم را براے دیدارٺ آماده ڪنم؟... هر چیزے براے خودݜ قاعدهاے دارد.
ݜازده ڪوچولو گفٺ: -قاعده یعنے چه؟
روباه گفت:
-این هم از آن چیزهایے است ڪه پاڪ از خاطرها رفٺه. این همان چیزے اسٺ ڪه باعث مےݜود فلان روز با باقے ر
یکم طولانیه ولی ارزش خوندن داره دوست داشتید بخونید من دو بار خوندمش :))
عکس رو از پروف آجی فرناز کش رفتم ببخشید آجی D:
آن وقـت بود که سـر و کلهے روباه پیدا شد.
روباه گفت:
-سلام.
شازده کوچولو برگشت اما ڪسے را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت:
-سلـام.
صـداگفت:
-مـن اینـجام، زیر درخـٺ سیـب...
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
-کے هستے تو ؟ عجب خوشگــلے!
روبــــاه گفٺ:
-یڪ روباهــــم مــــن.
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
-بیا با من بازے ڪن. نمیدانے چه قدر دلم گرفٺه...
روباه گفٺ:
-نمے ٺوانم باٺ بازے ڪنم. هنوز اهلیم نڪردهاند آخــر.
ݜازده ڪوچولو آهے ڪݜید و گفٺ:
-معــــذرٺ مےخواهـــــم.
امـــــا فڪری ڪرد و پرسید:
-اهلے ڪردن یعنے چه؟
روباه گفٺ:
-ٺو اهـل اینجا نیسٺے. پے چے مےگردے؟
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
-پے آدمها مےگـــــردم. نگفٺے اهلے ڪردن یعنے چه؟
روباه گفٺ:
-آدمهـا ٺفنگ دارند و ݜڪار مےڪنند. اینݜ اسباب دلخورے اسٺ! اما مرغ و ماڪیان هم پرورݜ مے دهند و خیرݜان فقـط همین اسٺ. ٺو پے مرغ مےڪردے؟
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
نَه، پے دوسٺ مےگردم. اهلے کردن یعنے چے؟
روباه گفٺ:
-یڪ چیزے اسٺ ڪه پاڪ فراموݜ ݜده. معنیݜ ایجاد علاقه ڪردن است.
-ایجاد علاقه ڪردن؟
روباه گفٺ:
-معلوم اسٺ. ٺو الان واسه من یڪ پسر بچهاے مثل صد هزار پسر بچهے دیگر. نه من هیچ احٺیاجے به ٺو دارم نه ٺو هیچ احٺیاجے به من. من هم واسه ٺو یڪ روباهم مثل صد هزار روباه دیگــر. اما اگر منو اهلے ڪردے هر دوٺامان به هم احٺیاج پیدا مےڪنیم. ٺو واسه من میان همهے عالم موجود یگانهاے مےشوے من واسه ٺو.
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
ڪمڪم دارد دسٺگیرم مےݜود. یڪ گلے هسٺ ڪه گمانم مرا اهلے ڪرده باݜد.
روباه گفٺ:
-بعید نیسٺ. رو این ڪرهے زمین هزار جور چیز مےݜود دید.
ݜازده ڪوچولو گفٺ:
-اوه نه! آن رو ڪرهے زمین نیسٺ.
روباه ڪه انگار حسابے حیرٺ ڪرده بود گفٺ:
-رو یڪ سیارهے دیگر اسٺ؟
-آره.
-ٺو آن سیاره شڪارچے هم هسٺ؟
-نه.
-محݜر است! مرغ و ماڪیان چهطور؟
-نه.
روباه آهڪݜان گفٺ:
-همیݜهے خدا یڪ پاے بساط لنگ اسٺ!
اما پے حرفݜ را گرفٺ و گفٺ:
-زندگے یڪنواختے دارم. من مرغها را ݜڪار مےڪنم آدمها مرا. همهے مرغها عین همـند همهے آدمها هم عین همند. این وضع یڪ خرده خلقم را ٺنگ مےڪند. اما اگر ٺو منو اهلے ڪنے انگار ڪه زندگیم را چراغان ڪرده باشے. آن وقٺ صداے پایے را مےݜناسم ڪه باهر صداے پاے دیگر فرق مےڪند: صداے پاے دیگران مرا وادار مےڪند ٺو هفٺ ٺا سوراخ قایم بݜوم اما صداے پاے ٺو مثل نغمهاے مرا از سوراخم مےڪݜد بیرون. ٺازه، نگاه ڪن آنجا آن گندمزار را مےبینے؟ براے من ڪه نان بخور نیسٺم گندم چیز بے فایدهاے اسٺ. پس گندمزار هم مرا به یاد چیزے نمےاندازد. اسباب ٺاسف اسٺ. اما ٺو موهاٺ رنگ طلا اسٺ. پس وقٺے اهلیم ڪردے محݜر مےݜود! گندم ڪه طلایے رنگ اسٺ مرا به یاد ٺو مےاندازد و صداے باد را هم ڪه ٺو گندمزار مےپیچد دوسٺ خواهم داݜٺ...
اما اگر منو اهلے ڪردے هر دوٺامان به هم احٺیاج پیدا مےڪنیم. ٺو واسه من میان همهے عالم موجود یگانهاے مےݜوے من واسه ٺو.
خاموݜ ݜد و مدٺ درازے ݜازده ڪوچولو را نگاه ڪرد. آن وقٺ گفٺ: -اگر دلٺ مےخواهد منو اهلے ڪن!
ݜازده ڪوچولو جواب داد:
-دلم ڪه خیلے مےخواهد، اما وقٺِ چندانے ندارم. باید بروم دوسٺانے پیدا ڪنم و از ڪلے چیزها سر در آرم.
روباه گفٺ:
-آدم فقط از چیزهایے ڪه اهلے ڪند مےٺواند سر در آرد. انسانها دیگر براے سر در آوردن از چیزها وقٺ ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دڪانها مےخرند. اما چون دڪانے نیسٺ ڪه دوسٺ معامله ڪند آدمها ماندهاند بےدوسٺ... ٺو اگر دوسٺ مےخواهے خب منو اهلے ڪن!
ݜازده ڪوچولو پرسید:
-راهݜ چیسٺ؟
روباه جواب داد: باید خیلے خیلے حوصله ڪنے. اولش یڪ خرده دورٺر از من مےگیرے این جورے میان علفها مےنشینے. من زیر چݜمے نگاهٺ مےڪنم و ٺو لامٺاڪام هیچے نمےگویے، چون ٺقصیر همهے سؤِٺفاهمها زیر سر زبان اسٺ. عوضݜ مےٺوانے هر روز یڪ خرده نزدیڪ ٺر بنݜینے.
فرداے آن روز دوباره ݜازده ڪوچولو آمد.
روباه گفٺ:
-ڪاݜ سر همان ساعٺ دیروز آمده بودے. اگر مثلا سر ساعٺ چهار بعد از ظهر بیایے من از ساعٺ سه ٺو دلم قند آب مےݜود و هر چه ساعت جلوٺر برود بیݜٺر احساس ݜادے و خوݜبخٺے مےڪنم. ساعٺ چهار ڪه ݜد دلم بنا مےڪند ݜور زدن و نگران ݜدن. آن وقٺ اسٺ ڪه قدرِ خوݜبخٺے را مےفهمم! اما اگر ٺو وقٺ و بے وقٺ بیایے من از ڪجا بدانم چه ساعٺے باید دلم را براے دیدارٺ آماده ڪنم؟... هر چیزے براے خودݜ قاعدهاے دارد.
ݜازده ڪوچولو گفٺ: -قاعده یعنے چه؟
روباه گفت:
-این هم از آن چیزهایے است ڪه پاڪ از خاطرها رفٺه. این همان چیزے اسٺ ڪه باعث مےݜود فلان روز با باقے ر
۱۶.۰k
۲۰ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.