ای عزیز ترین مونس و ای ناز ترین همدم
ای عزیز ترین مونس و ای ناز ترین همدم
تورا در لحظه لحظه های عمرم یاد می کنم
تو را در سطر سطر خاطرم یاد می کنم
تورا در صفحه صفحه دفتر دلم ورق می زنم
تو را می خوانم و تو ساده و نازنین مرا نگاه می کنی
فقط صدای پر مهر تو گوشم را پر کرده و نوای دلفریب تو آشیانه قلبم را لانه خود ساخته و نجوای دلربایت آن آورده بر سرم تا دیگر نه صدایی از کسی بشنوم و نه روی دیگری را ببینم
ومن قطرات اشک را بر روی گونه های خود چه خنک احساس می کنم
و قطرات خون را در دل چه گرم
و می اندیشم که تو در این زمان به چه مشغولی و دلت در کجا سیر می کند و شتابت برای چیست و
هیچ شده نگاهی به دل نا آرام من کنی
هیچ شده صدایم کنی تا با صد جواب به سویت بدوم
ای کاش آشیانه روحم اسیر گردباد عشق تو ویران نبود تا تو را می بردم و هزار توی آن را به تو می نمایاندم
ای کاش نگاه معصومانه ات اینگونه صدایم را در گلو نمی شکست و نوای روح نوازت اینگونه آرام از من نمی ربود
ای کاش لختی تامل می کردی آخر این زنگی مست هم دلی دارد
ای کاش بغض راه گلویت را نمی بست تا تو هم همراه من ترنم می کردی و صدای قناری خوش آواز قفس قلبت مرا مست و مدهوش می کرد
ای کاش می توانستم از پس این دیوار بلند دسته گلی از عشق برایت هدیه کنم
ای کاش می شد قطرات باران دیدگانم را بر روی گونه هایت بکشم و دستانت رادر دست بگیرم تا گرمی آنها را
حس کنم و سرم را روی شانه هایت گذارم تا صفای تو دل مشوشم را کمی آرام تر کند
منتظر آغوش پر مهرت مانده ام تا کی بتوانم در این سودا غوطه ور کنم
تورا در لحظه لحظه های عمرم یاد می کنم
تو را در سطر سطر خاطرم یاد می کنم
تورا در صفحه صفحه دفتر دلم ورق می زنم
تو را می خوانم و تو ساده و نازنین مرا نگاه می کنی
فقط صدای پر مهر تو گوشم را پر کرده و نوای دلفریب تو آشیانه قلبم را لانه خود ساخته و نجوای دلربایت آن آورده بر سرم تا دیگر نه صدایی از کسی بشنوم و نه روی دیگری را ببینم
ومن قطرات اشک را بر روی گونه های خود چه خنک احساس می کنم
و قطرات خون را در دل چه گرم
و می اندیشم که تو در این زمان به چه مشغولی و دلت در کجا سیر می کند و شتابت برای چیست و
هیچ شده نگاهی به دل نا آرام من کنی
هیچ شده صدایم کنی تا با صد جواب به سویت بدوم
ای کاش آشیانه روحم اسیر گردباد عشق تو ویران نبود تا تو را می بردم و هزار توی آن را به تو می نمایاندم
ای کاش نگاه معصومانه ات اینگونه صدایم را در گلو نمی شکست و نوای روح نوازت اینگونه آرام از من نمی ربود
ای کاش لختی تامل می کردی آخر این زنگی مست هم دلی دارد
ای کاش بغض راه گلویت را نمی بست تا تو هم همراه من ترنم می کردی و صدای قناری خوش آواز قفس قلبت مرا مست و مدهوش می کرد
ای کاش می توانستم از پس این دیوار بلند دسته گلی از عشق برایت هدیه کنم
ای کاش می شد قطرات باران دیدگانم را بر روی گونه هایت بکشم و دستانت رادر دست بگیرم تا گرمی آنها را
حس کنم و سرم را روی شانه هایت گذارم تا صفای تو دل مشوشم را کمی آرام تر کند
منتظر آغوش پر مهرت مانده ام تا کی بتوانم در این سودا غوطه ور کنم
۵.۸k
۱۷ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.