داشتم برگههای دانشجوهامو صحیح میکردم یکی

✔ ️✅ داشتم برگه‌های دانشجوهامو صحیح می‌کردم، یکی از برگه‌های خالی حواسمو به خودش جلب کرد ...
به هیچ کدام از سوال‌ها جواب نداده بود !
فقط زیر سوال آخر نوشته بود : [ نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده !
دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه‌ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت : بریم دربند؟ پوست دستمون از سرما ترک برداشت ولی می‌ارزید. مخصوصا باقالی و لبوی داغ چرخی‌های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امام‌زاده صالح دعا کنیم به هم برسیم، رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می‌افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده‌ام می‌گرفت و حواسم پرت می‌شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی ... ]
چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر ، از پشت زد روی شانه‌ام.
گفت : اون بیستی که دادی خیلی چسبید !
گفتم : اگه لای برگه‌ات یه تیکه لبو می‌پیچیدی برام بهت صد می‌دادم بچه ...!
خندید و دست انداخت دور گردنم...
گفت : بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه ؟
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم.
گفت : این موهایی که اومده بیرون رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که استاد !
نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم می‌خواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود، که خودش نبود، دورهمی نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود، فقط سرد بود ... #بی_مخاطب #فرشته_صادقی
دیدگاه ها (۱۳)

✔ ️✅ از همین حالامنتظر نباش کسی از بیرون بیاید و تو را شاد ک...

#محرم 🏴 از بار غمت قد فلک خم ماندهدر دیده ما بارش نم نم مان...

✅ ✔ ️آدم گاهی دلش نه عشق میخواهد نه دوست داشتن های آتشین و ر...

✅ ✔ ️یک انگشتر یا گردنبند با سنگ فیروزه همراه خود داشته باشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط