تعریف تو از عقل همان بود که باید

تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمی خواست سر عقل بیاید

یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید

از گریه بر خویشتن و خنده دشمن
جانکاه تر، آهی ست که از دوست برآید

کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغی ست که از من برباید

با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

بغض وقتی می رسد شاعر نباشی بهتر است 😔 بغض وقتی گریه شد خودکا...

#جان_مینویسد ❤ ️🍃 دلا سخت استاگر مانندِ یک فرمانده ے عاشقامی...

چند #حدیث در مورد #توبه حتما تا انتها بخوانید 🌼 👇 .🔸 پیامبر...

💚 باران لحظه‌های پر از خشکـسالـیم!احساس آبی غزل احتمالـیم!🌷 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط