غذا روی اجاق بود اجاق روشن بود گفتم وقت دارم یک تک پا

غذا روی اجاق بود، اجاق روشن بود، گفتم وقت دارم یک تُک پا بروم ملکوت و تا غذا جا بیفتد برگشته ام .

رفتم اما دستم به معنایی بند شد و دامنم به سنجاق ستاره ای گرفت و پایم رفت در چسپناکی قصه ای از عشق و عسل...

جانم ، تنم را رها کرد و پرید...

و من با تنِ بی جان ، برگشتن نمی توانستم!

غذا روی اجاق بود و اجاق روشن بود و غذا داشت ته می گرفت و غذا داشت می سوخت. تنم بوی سوختن را می شنید ، جانم اما نه...

بوی غذای سوخته در کوچه پیچید و در محله پیچید و خانه به خانه رفت.

زنان همسایه سراسیمه آمدند ، در زدند، من اما در باز کردن نمی توانستم، جان نداشتم ؛ تنِ بی جان در باز نمی کند!

اما صدای زنان را می شنیدم که می گفتند : کاش آن روز که مادرت به دنیایت آورد ، واقعا به دنیایت می آورد،نه این به دنیا آمدنِ نیمه!

همه اش یک پایت اینجاست و یک پایت ملکوت!
آخرش کجاست این ملکوت؟ که هر روز یک تُک پا می روی آنجا و برگشتنت دیگر با خداست!
تو آخر محله را به آتش می کشی با این ملکوت رفتن هایت...

زنان رفتند و غذا سوخت.

🍂
یک ساعت و دو سال و نیم قرن به درازا کشید اما
برگشتم و از انگشتهایم ملکوت می چکید و از دامنم گرد ملکوت می پاشید و کف پاهایم هنوز نمناکی و چسبناکی ملکوت را داشت.

دست زدم به لیوان ، ملکوتی شد؛ دست زدم به کاسه و بشقاب و فنجان و قوری و سینی ملکوتی شدند.

مادرم آمد، غذای تازه آورد.

چای ریخت برای خودش ، استکان را بو کرد ، گفت: ملکوت بودی باز؟

گفتم: فقط یک تُک پا

گفت: خودت را از پا می اندازی دختر هر روز این همه راه می روی و بر می گردی ،

زندگی هم زمان توی دو محله هم شدنی نیست چه رسد به دو دنیا!

گفتم: راست می گویی مادر باید کمتر بروم یا اصلا نروم.

مادر رفت استکان ها را بشوید.

پیش خودم گفتم تا استکان ها را بشوید من یک تُک پا بروم ملکوت و زود برگردم....
#عرفان_نظرآهاری
دیدگاه ها (۸)

سَرایی را که صاحب نیست ویرانی ست معمارشدل بی عشق می گردد خَر...

من جان و جهان به باد دادمای جانِ جهان تُرا بقا باد... #انوری

گفت خدا یکی استگفتم اکنون تو را چه؟چون تو در عالم تفرقه‌ای،ص...

تو وقتی می‌بینی که من افسرده ام نباید بگذری ، سکوت کنی ،یا ف...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط