مثل همون جمعه ی بی رمق
مثل همون جمعه ی بی رمق
به روبروش زل زده بود
و پک های عمیقی به سیگارش می زد !
دود سیگارش نفس کشیدن
و برام سخت کرد
و سرفه کردم
انقدر که تو فکر بود متوجه نشد
شیشمو دادم پایین
دونه های بارون به صورت داغم سیلی می زدن .
چشمامو بستم
و نفس عمیق کشیدم
هنوز دوستش داشتم:)
هنوز اخمش ،
فکرش و
نگاهاش رو ریتم قلبم تاثیر مستقیم داشت !
اما حرفامو زده بودم
نه می تونستم پسشون بگیرم
و نه طاقت تحمل کردن اون شرایطو داشتم.
چند وقت بود مثل قبل نبود
کنارش حس مهم بودن نداشتم ...
مدام بهونه ی مشغله هاشو داشت
و وقتی ام که بود
حس می کردم فرسنگ ها قلبامون از هم دوره !
بحثمون می شد و
می گفت درکم نمی کنی
و من هیچ وقت نتونستم بهش بگم حضورت می تونه
دچار مشغله شه
اما قلبت نه :)
نمی تونستم بهش بگم
قلب منو وجب به وجب این فاصله ها گشاد می کنه
و تاپ و تولوپشو دچار مشکل کرده ...
نمی تونستم به کمش قانع شم ؛)
وقتی خودش به زیاد عادتم داده بود !
همیشه می گفت از من عاشق تره :)
آخرین بار که دعوامون شد
خیلی خونسرد گفت
اگه انقدر بچه ایی که نمی تونی
درکم کنی به جای زهر مار کردن
زندگی به من و خودت تمومش کن !
راستش اولش زبونم به تته پته افتاد ... انگار یه سطل آب یخ و ریختن روم !
٥ دقیقه بعد آب گلومو قورت دادم
و بهتر شدم.
تصمیممو گرفته بودم
اما آروم و بی سر و صدا
تمام اس ام اس هاشو پاک کردم
عکسای دو نفرمونو ریختم
تو لپ تاپ و از تو گوشیم پاکشون کردم.
فلشی که سرش پاندا کوچولوی محبوبم بود
و هدیه ی یکی از جمعه های معروفمون بود و
برداشتم و عکسا رو توی اونم ریختم
با همه آهنگایی که باهاشون خاطره داشتیم.
یه ساعت گذشته بود
زنگ زدم و با لحن خوب ازش عذر خواهی کردم
ازش خواستم برنامه ی جمعه ی این هفته رو من بریزم !
رفتیم جایی که اولین قرارمون بود
بعدش رستورانی که همیشه باهم می رفتیم
بعدش که گفتم بریم پاتوق داشت
از تعجب شاخ در می آورد
اما به اصرارای بچگونه ی من خندید
و قبول کرد !
آخر سرم طبق برنامه ی من رفتیم
بام محک می دونستم هر وقت حالش خوب نیست
تنهایی میره اونجا .
مثل من عاشق ارتفاعه ...
کلی مسخره بازی درآوردم
و خندید
یهو نشستم رو زمین بهش گفتم
تو ام بشین
اولش قبول نمی کرد
اما چون تغییر حالتمو دید نشست .
سخت بود خیلی سخت
اما شروع کردم
گفتم معذرت می خوام
که زندگی تو زهر مار کردم
تفاوت سنی چیز الکی ایی نیست
و من واقعا بچه ام :)
اگه مثل یه بچه ادامه دادم ببخشید
اما می خوام مثل یه زن بالغ تموم کنم !
واسه همین خواستم آخرین جمعمون بهترینش باشه
فلش و گذاشتم تو دستاش
یخ کرده بود
باورش نمی شد
این همه حجم احساس و بلعیده باشم.
بوسش کردم
بارون گرفته بود
از رو زمین بلندش کردم
و خودمم سوار ماشین شدم ...
پک های عمیقی به سیگارش می زد
بادم به صورت من سیلی می زد
دوستش داشتم هنوز
اما نمی تونستم بمونم
و گند بزنم به همه خاطره های خوبم
به تصویرای خوبم
نمی تونستم بمونم
و از خودم یه بچه بسازم
نمی خواستم آزارش بدم
و خودمم اذیت بشم !
نمی خواستم به زور نگهش دارم :)
بهم نگفت نه
نرو
بمون
انتظارشم نداشتم !
اما تموم شدن این رابطه رو توی یک مسیر ٤٥ دقیقه ایی پذیرفت ...
از ماشین پیاده شدم
به چشماش نگاه کردم
چشمایی که عاشقم کرده بودن
حالا فقط تعجب داشتن
حس کردم با رفتنم هیچ قسمتی از وجودشو با خودم نمی برم !
فقط یه مشت خاطره رو توی ذهن شلوغ جا می ذارم.
به موقع رفتن سخت ترین کار دنیاست
به موقع رفتن یعنی پاتو بذار
رو دلت
دست منطقتو بگیر
و بگو
خداحافظ و
در ماشین و با حرص نبند .
#ساینا_سلمانی
به روبروش زل زده بود
و پک های عمیقی به سیگارش می زد !
دود سیگارش نفس کشیدن
و برام سخت کرد
و سرفه کردم
انقدر که تو فکر بود متوجه نشد
شیشمو دادم پایین
دونه های بارون به صورت داغم سیلی می زدن .
چشمامو بستم
و نفس عمیق کشیدم
هنوز دوستش داشتم:)
هنوز اخمش ،
فکرش و
نگاهاش رو ریتم قلبم تاثیر مستقیم داشت !
اما حرفامو زده بودم
نه می تونستم پسشون بگیرم
و نه طاقت تحمل کردن اون شرایطو داشتم.
چند وقت بود مثل قبل نبود
کنارش حس مهم بودن نداشتم ...
مدام بهونه ی مشغله هاشو داشت
و وقتی ام که بود
حس می کردم فرسنگ ها قلبامون از هم دوره !
بحثمون می شد و
می گفت درکم نمی کنی
و من هیچ وقت نتونستم بهش بگم حضورت می تونه
دچار مشغله شه
اما قلبت نه :)
نمی تونستم بهش بگم
قلب منو وجب به وجب این فاصله ها گشاد می کنه
و تاپ و تولوپشو دچار مشکل کرده ...
نمی تونستم به کمش قانع شم ؛)
وقتی خودش به زیاد عادتم داده بود !
همیشه می گفت از من عاشق تره :)
آخرین بار که دعوامون شد
خیلی خونسرد گفت
اگه انقدر بچه ایی که نمی تونی
درکم کنی به جای زهر مار کردن
زندگی به من و خودت تمومش کن !
راستش اولش زبونم به تته پته افتاد ... انگار یه سطل آب یخ و ریختن روم !
٥ دقیقه بعد آب گلومو قورت دادم
و بهتر شدم.
تصمیممو گرفته بودم
اما آروم و بی سر و صدا
تمام اس ام اس هاشو پاک کردم
عکسای دو نفرمونو ریختم
تو لپ تاپ و از تو گوشیم پاکشون کردم.
فلشی که سرش پاندا کوچولوی محبوبم بود
و هدیه ی یکی از جمعه های معروفمون بود و
برداشتم و عکسا رو توی اونم ریختم
با همه آهنگایی که باهاشون خاطره داشتیم.
یه ساعت گذشته بود
زنگ زدم و با لحن خوب ازش عذر خواهی کردم
ازش خواستم برنامه ی جمعه ی این هفته رو من بریزم !
رفتیم جایی که اولین قرارمون بود
بعدش رستورانی که همیشه باهم می رفتیم
بعدش که گفتم بریم پاتوق داشت
از تعجب شاخ در می آورد
اما به اصرارای بچگونه ی من خندید
و قبول کرد !
آخر سرم طبق برنامه ی من رفتیم
بام محک می دونستم هر وقت حالش خوب نیست
تنهایی میره اونجا .
مثل من عاشق ارتفاعه ...
کلی مسخره بازی درآوردم
و خندید
یهو نشستم رو زمین بهش گفتم
تو ام بشین
اولش قبول نمی کرد
اما چون تغییر حالتمو دید نشست .
سخت بود خیلی سخت
اما شروع کردم
گفتم معذرت می خوام
که زندگی تو زهر مار کردم
تفاوت سنی چیز الکی ایی نیست
و من واقعا بچه ام :)
اگه مثل یه بچه ادامه دادم ببخشید
اما می خوام مثل یه زن بالغ تموم کنم !
واسه همین خواستم آخرین جمعمون بهترینش باشه
فلش و گذاشتم تو دستاش
یخ کرده بود
باورش نمی شد
این همه حجم احساس و بلعیده باشم.
بوسش کردم
بارون گرفته بود
از رو زمین بلندش کردم
و خودمم سوار ماشین شدم ...
پک های عمیقی به سیگارش می زد
بادم به صورت من سیلی می زد
دوستش داشتم هنوز
اما نمی تونستم بمونم
و گند بزنم به همه خاطره های خوبم
به تصویرای خوبم
نمی تونستم بمونم
و از خودم یه بچه بسازم
نمی خواستم آزارش بدم
و خودمم اذیت بشم !
نمی خواستم به زور نگهش دارم :)
بهم نگفت نه
نرو
بمون
انتظارشم نداشتم !
اما تموم شدن این رابطه رو توی یک مسیر ٤٥ دقیقه ایی پذیرفت ...
از ماشین پیاده شدم
به چشماش نگاه کردم
چشمایی که عاشقم کرده بودن
حالا فقط تعجب داشتن
حس کردم با رفتنم هیچ قسمتی از وجودشو با خودم نمی برم !
فقط یه مشت خاطره رو توی ذهن شلوغ جا می ذارم.
به موقع رفتن سخت ترین کار دنیاست
به موقع رفتن یعنی پاتو بذار
رو دلت
دست منطقتو بگیر
و بگو
خداحافظ و
در ماشین و با حرص نبند .
#ساینا_سلمانی
۸.۴k
۱۹ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.